پاورقي

حاشيه‌اي بر اتفاقات معمولي

:: پروردگارم؛
از تو سپاسگزارم ...

تا به امروز، هر آنچه را كه از تو خواسته‌ام؛ به من داده‌اي. آنقدر كه اميدورانه مي‌دانم و باور دارم كه هرچه بخواهم، باز هم به من خواهي داد و همين، خواستن را برايم دشوار مي‌كند. اينكه سوداي «چه» در سرم بپرورم و اينكه دلم را به تمناي «چه» زينت كنم؟

پروردگارم؛
در سالي كه گذشت، حيات من را تداوم بخشيدي تا باز باشم و بمانم در حاليكه جان هزاران نفر را تنها در شبي بازستاندي. در سرزمينم، شهري لرزيد و خانه‌هايي فروريخت و تو جانهايي را نزد خودت فراخواندي كه تا ابد در آغوشت باشند و اما كساني نيز ماندند و اشكهايي فروغلطيد و قلبهايي شكست و سينه‌هايي داغدار شد.
پروردگارم، خانه‌ام را در پناه خودت امن بدار.

پروردگارم؛
در سالي كه گذشت، در همسايگي سرزمينم جنگ در گرفت و چهره‌اي از انسانيت دگرباره سياه شد و سوخت و شرافتي گسيخت و بر باد رفت.
پروردگارم، جنگ را تا ابد از خانه‌ام دور بدار.

پروردگارم؛
مي‌دانم كه در همه اينها و در بطن هر آنچه تو مي‌كني، دريچه حقيقتي گشوده است و حكمتي نهفته؛ كه فقط تو آن را مي‌داني. مي‌داني كه من اين حقيقت را و اين حكمت را - با آنكه نمي‌دانمش- باور دارم. خودت مي‌داني كه ندانستن و باور داشتن، سخت است. خيلي سخت. تا بحال شده است كه تو چيزي را نداني؟
پروردگارم، پس بگذار تا بدانم و باور كنم.

پروردگارم؛
در سالي كه گذشت، گاهي فراموش كردم كه حضور تو همواره در هر آنچه هست، جاري و ازلي است. كه تو هستي.
پروردگارم، اگر حضورت را فراموش كردم؛ بيادم بياور.

پروردگارم؛
در سالي كه گذشت، مثل هر سال دوباره مرا از نو آفريدي. اما اين‌بار، نه فقط من را كه از من و «او»، «ما» را. پروردگارم، نقش «او» را «تو» به رقم صنعتگرت بر قلب «من» نگاشتي. پس «تو»، «ما» را آفريدي: «من» و «او» و ... «تو» ...
پروردگارم، در «ما» با ما بمان كه «من» و «او» بي حضور «تو» در مرتبه «ما» نخواهيم بود. پس «ما» را هر لحظه دگرباره بيافرين ...

پروردگارم؛
از تو سپاسگزارم.
0 نظر ارسال مطلب به بالاترين: Balatarin