پاورقي

حاشيه‌اي بر اتفاقات معمولي

:: ديوار نوشته هم واسه خودش يه پديده‌ايه. يه پديده مدرن. فرنگيا بهش ميگن Grafiti. تو فرنگستون روش خيلي كار شده و تقريبا بصورت يه فرهنگ در اومده. يه جاهايي رو اصولا به همين منظور اختصاص ميدن مثل ديوارهاي حاشيه رودخونه‌ها، زير پلها، ديوارهاي حايل و اينجور جاها. انصافا خيلي وقتا توشون كارهاي ديدني و جالبي هم ديده ميشه. خوب مثل همه چيز ديگشون باهاش كنار اومدن و كاناليزه‌اش كردن و حالا واسه خودش يه فرهنگ شده. يه وقتي، ايران هم اينجوري بود. تو بحبوحه جنگ و انقلاب كه از هر چيزي براي تبليغات استفاده ميشد. فقط اشكالش اين بود كه خيلي يكطرفه و تقريبا غير مردمي بود و بيشتر، انگيزه‌هاي خاصٍ تبليغاتي داشت.
اين اواخر هم بعضي وقتا، كم و بيش، يه چيزايي ديده ميشد كه البته بيشتر جنبه ادبياتي داشتن تا گرافيكي؛ درحاليكه grafiti مجموعه‌اي از هردوي ايناس. يجورايي بيان كننده فرهنگ روز و نگرش و خواسته‌ها و افكار و رفتار جووناس. درواقع، جوونا باهاش مفت و مجاني، دغدغه‌هاشون رو به چشم ديگرون ميارن. خوب اين بنظر من خيلي خوبه. يه رسانه واقعي! و بدون سانسور ... هرچه مي‌خواهد دل تنگت؛ بگو ...
اينارو براي اين گفتم كه امروز ناخودآگاه ياد يه ديوارنوشته افتادم كه روي ديوار يكي ازخونه‌هاي توي كوچمون نوشته شده بود: جوات ... كنج لبات! منكه خيلي باهاش حال مي‌كردم! خيلي واقعي بود. حس داشت! ... همچين نوشته شده بود كه توي تك تك حروفش و جمله بنديش و وزنش و همه چيزش؛ روحيه اون بابايي كه نوشته بودش؛ تابلو بود ...
يكي ديگه هم همين الان يادم افتاد. يبار سالهاي اول دانشكده بود كه با بچه‌ها و استادمون رفتيم سايتي رو كه قرار بود توش طراحي كنيم، ببينيم. ميدون آرژانتين بود؛ اول تونل بزرگراه رسالت، درست سر جردن. روي ديوار يكي از خونه‌هاي مشرف به سايـت، يه ديوار نوشته بود كه وقتي خوندمش، از خنده داشتم پس ميفتادم! با خنده من؛ توجه بقيه هم جلب شد. كه البته بهتر بود نميشد! ... ديوار نوشته، اين بود: ما بدين وسيله، حمايت كامل خود را از تمامي دختران تهران اعلام مي‌داريم ... انجمن حمايت از پستانداران!
0 نظر ارسال مطلب به بالاترين: Balatarin
:: جنگ پشه با حبشه، مي‌خواد بشه، مي‌خواد نشه!
امروز ملت ما با يه تأخير فاز دو-سه ماهه نسبت به بقيه مردم دنيا، رفتن كه عليه جنگ راهپيمايي كنن ... دقت كنيد: عليه جنگ! و نه به دفاع از هيچكدوم از طرفين درگير ... (البته با اين فرض كه مردم عراق، جزو طرفين درگير نيستن بلكه نخودي تشريف دارن!)
والا راستش من همچين از اين قضيه دل خوشي ندارم. بنظر شما چطور همه جاي دنيا مردم، خودشون خودجوش ريختن وسط خيابون، اما اينجا تا قضيه رسمي و حكومتي نشد، كسي از جاش جُم نخورد؟ ... خوب معلومه، واسه اينكه هيچكس هنوز خاطره سياه جنگ هشت ساله اين مرتيكه الدنگ پدرسوخته با مارو يادش نرفته. اگه خاطر شريفتون باشه، اين ملت مظلوم! عراق هم همونايي هستن كه اونموقع، سفت پشتش وايساده بودن. مگه جووناي مارو كي كشت؟ از مريخ كه آدم نياورده بودن؛ همين ملت رنجديده و ستمكش فعلي عراق بودن؛ همين بدبختا كه الان نون گيرشون نمياد بخورن و صداي گلوله و انفجار، آسايش ازشون گرفته. وقتي سربازاي اسير ما رو توي شهرها مي‌گردوندن؛ همين ملت پابرهنه! و مظلوم! تُف به صورت اسراي بي پناه ما مينداختن، و با سنگ به سر و صورتشون مي‌زدن. حالا هم كه تخت نشستن و آمريكا داره مفت و مجاني، سايه اين مرتيكه دَبَنگ مفت‌خور رو از سرشون كم مي‌كنه. كي ميگه وضعشون از ايني كه هست بدتر ميشه؟ ما داريم سر يه قبري گريه مي‌كنيم كه مرده توش نيست! ما رو انداختن جلو كه غصه ملت عراق رو بخوريم. بخدا، به پير به پيغمبر اونا غصه خوردن ندارن. هم به اين دليلهايي كه گفتم هم به اين دليل كه مطمئن باشيد اين بهايي كه دارن براي نجات از دست اين لندهور ميدن؛ عين آب جوب، مفته! مفت ... پس تورو جون هركي كه دوستش دارين؛ سنگ اين ملت رو به سينه نزنين كه آدم بدجوري يه جاييش مي‌سوزه. مي‌ترسم آخر و عاقبت اين دفاع از ملت عراق، به تبرئة اون لاشخور هم بكشه ... خدا خرش كرده وگرنه دوتا موشك كه به اسرائيل بزنه؛ يه مشت احمق ميفتن جلو كه به دشمن مشتركمون حمله كرده و هردومون مسلمونيم و تحت تجاوزيم و ... حالا خربيار و باقالي بار كن! ... خُب ما داريم توي اين مملكت زندگي مي‌كنيم و ديگه جيك و پوكشم مي‌دونيم. همچين روزي، متأسفانه خيلي هم بعيد نيست.
ما هرگز از تاريخ و حوادثش درس نمي‌گيريم. الان با اين سروصدايي كه سر اين راهپيمايي بپا ميشه، مستعد هر اَنگي ميشيم. فردا، عين ماجراي افغانستان كه گفتن القاعده در رفتن اومدن ايران، ميگن كه صدام سلاحهاي كشتار جمعيش رو منتقل كرده به ايران! كه ميتونه بگه نه؟ ... ما چندبار بايد از اين صدام بخوريم؟ به اين يارو و اصولاً عرب جماعت، هيچ رقم نميشه اعتماد كرد. شايد يادتون بياد كه موقع جنگ، ما تو بدبختي و فلاكت دست و پا ميزديم و نفتمون رو چكه چكه با التماس مي‌فروختيم و جون ملوانهامون رو هم سپرش ميكرديم تا از اين خليج بره بيرون. اما عراق، در كمال آرامش و امنيتي كه آمريكائيا واسش ترتيب داده بودن، روزي 6 ميليون بشكه ( دو برابر فروش فعلي ما ) نفت صادر مي‌كرد. سران ما اومدن يه طرح تاكتيكي ريختن و به قيمت خون جوونامون، فاو رو گرفتن كه شاهرگ نفت صدام بود و بدبخت ديگه نتونست يه قطره نفت بفروشه. همين كويت چٌس مثقال و عربستان ريغو، اومدن سهميه اوپكشون رو بردن بالا و بجاي عراق، نفت فروختن و پولشم نقد و دودستي، تقديم كردن به صدام! وقاحت و پتيارگي از اين بيشتر ديگه من سراغ ندارم. البته اونم خوب مزدشون رو داد. حالا اينا امروز سر ارث و ميراث دعواشون شده به تخت قبرستون! بزنن دمار از همديگه دربيارن. هركي خورد، مفت چنگ ما.
اونايي كه ديدين تو دنيا دارن يقه پاره مي‌كنن واسه اين جنگ، حال و روزشون با من و شما فرق داره. اونا نه اين پدرسوخته رو ميشناسن، نه موشك خورده تو سرشون نه جووناشون كشته و معلول و شيميايي شدن، نه 20 سال از قافله پيشرفت دنيا عقب افتادن، نه سرمايه‌هاي مادي و انسانيشون رو از دست دادن و نه هول و هراس يه ديوونگي جديد از اين يارو تو دلشونه. من طرفدار جنگ نيستم. و خدا اون روز رو نياره كه راضي به كشته شدن آدماي بيگناه باشم. فقط بازم مي‌خوام بگم كه ما داريم سر يه قبري گريه مي‌كنيم كه مرده توش نيست! مردم عراق، مثل مردم افغانستان، دارن بهاي رهايي از يك ديكتاتوري رو ميدن كه انصافاً بهاي سنگيني هم براش نيست. خيلياي ديگه تو دنيا حاضرن به همين بها و حتي بيشتر، از شر ديكتاتورهاشون خلاص بشن. اگه نتيجه اين رهايي، واسه ما و بقيه بد از آب درمياد؛ اين دليل بر اون نميشه كه براي اونا هم بد بشه و بخوايم ازشون پيرهن عثمون درست كنيم. اونها بدون شك ترجيح ميدن كه زير پرچم استعمار آمريكا باشن تا زير دگنك صدام و طالبان! ما هم كه نبايد دايه دلسوزتر از مادر باشيم و براشون تعيين تكليف كنيم كه ايني كه ما مي‌گيم به صلاح شماس. ما خيلي عرضه داشته باشيم، دودستي صَلاح خودمونو بچسبيم كه تو اين هير و وير يه بلايي سرمون نيارن.
بنابراين، مسأله اين جنگ، آزار ديدن مردم بيگناه (كه توي اينم شك هست!) نيست، بلكه اينه كه آمريكا رو از هر وقت ديگه‌اي، به سرنوشت دنيا، مسلط‌تر مي‌كنه. كه ابرقدرت بودنش رو تضمين مي‌كنه و نسبت به رقباش، بهش امتيازهاي حياتي ميده. پيروزي در اين جنگ، آمريكا رو به يه قدرت نظامي، سياسي و اقتصادي تمام عيار تبديل مي‌كنه و شاهرگ حيات بقيه دنيا، خصوصاً اتحاديه اروپا رو كه براش شاخ، شده بود؛ به دستش ميده. اونا هم از همين مي‌ترسن و اين هياهويي هم كه راه انداختن مال همينه. چطور وقتي كه شركتهاي آلماني به صدام مواد شيميايي مي‌فروختن، و چطور وقتي كه فرانسويا و روسها بهش هواپيما و موشك مي‌دادن؛ لاف حقوق بشر نمي‌زدن و دلشون بحال شهروندان غيرنظامي و زنها و بچه‌هاي بي‌دفاع نمي‌سوخت اما حالا واسه اين عراقيا دارن اشك تمساح مي‌ريزن؟ ... خوب معلومه كه اينا چشونه. دارن دروغ ميگن مث سگ! جونشون داره درمياد از اينكه مي‌بينن روزيشون داره ميفته دست آمريكا. ملت ساده رو هم با نشون دادن دوتا عراقي زخمي، احساساتي مي‌كنن و ميفرستن جلو. وگرنه اينا مار خوردن تا افعي شدن! و تا جايي كه پاي منافعشون باشه، دلشون بحال ابوالبشري نمي‌سوزه.
مخلص كلام اينكه دلتون واسه اين مردم نسوزه كه اگه اين چاه واسه بقيه آب نداشته باشه؛ واسه اونا حتماً نون داره! اگه مخالفيم، بايد مخالف جنگ به معناي صرف جنگ باشيم، اونم آگاهانه و با فكر و تحليل و ببينيم كه كجاي اين جنگ به نفع ما و كجاش به ضرر ماست نه اينكه مث بزغاله بيفتيم دُمب سر يه مشت آدمي كه يا منافعي در اينكار دارن يا احمقن يا ...

:: جون من بريد اينو بخونيد ... ( نوشته 7 فروردين رو بخونيد )
0 نظر ارسال مطلب به بالاترين: Balatarin
:: چرا؟
چون خوشگلي...
چون قدت بلنده...
چون موهات کمنده...
چون چشمات سياهه و لبات مي خنده.

چون عاقلي...
چون مدرسه رفتي...
چون دروغ نمي گي...
چون هميشه حرفاي دلت رو گفتي.

چون قلبت بزرگه...
چون مهربوني...
چون خيلي مي فهمي...
چون براي عشقم يه سايه بوني.

چون حرفات قشنگه...
چون هميشه مستي...
چون از خواب من سبکتر هستي...
چون اين همه سال به پام نشستي.

بسه؟ نه؟
اصلا مي دوني چيه؟ چون دلم مي خواد...همين.
نقل از دلتنگستان
0 نظر ارسال مطلب به بالاترين: Balatarin
:: يجورايي حس مي‌كنم كه انگار مي‌خواد يه اتفاقاي خيلي مهمي رخ بده ... چجوري بگم؛ يعني مثلا سرنوشت دنيا عوض بشه. اين آمريكا بدجوري كليد كرده و به نظر من حسابي زده به سيم آخر و احتمال داره كه هر كار ناممكني ازش سر بزنه. بقول معروف، اين تو بميري، ديگه از اون توبميريها نيست! ... تصميم قطعي گرفته شده براي اينكه كار يكسره بشه و همه چي بياد تحت قبضه قدرت ايالات متحده. اين وسط يه سري كشورا كه دارن فرداي سياهشون رو جلوي چشمشون مي‌بينن، مث آلملن و فرانسه و روسيه و امثال اينا؛ به هر دري ميزنن اما هيچ كاري ازشون ساخته نيست. اين كوچولوهاي دست چندم هم كه از ترس نطق نمي‌زنن و سفت چسبيدن به بزرگترشون ... ماجرا بدجوري بو داره. اين روزا، صحبت از اينه كه آمريكائيا به مقاومت مردم عراق اعتراف كردن. اين براي بعضيا خوشحال كننده‌اس اما من خيال مي‌كنم اينم يه نقشه‌اس واسه اينكه كار رو به يه جايي برسونن كه بگن براي نجات جامعه بشريت هيچ راهي نداريم جز اينكه اين مقاومت رو بشكنيم ... اينم يعني استفاده از سلاحهاي كشتار جمعي در عراق و خصوصا بغداد. آخه همه ما ميدونيم كه با اين در هم تنيدگي مردم و ارتش در عراق، اشغال مركز حكومت تقريبا بعيده و مقابله با نيروي زميني عراق، اصلا ساده نيست. آمريكائيا هم اينو ميدونن و خوب حاليشونه كه با جنگ و گريز روي زمين، هيچ كاري از پيش نمي‌برن و فقط فرسوده ميشن ... احمق هم نبودن كه حمله كنن و بعدشم سه سوت عقب نشيني كنن و بگن نشد. پس فقط يه راه ميمونه و اونم حمله تمام عيار و سوزوندن خشك و تر با همه ... عراقيا كشتار ميشن ... اين خط و اينم نشون! ... و هيچ احدي هم در هيچ كجاي دنيا نمي‌تونه نطق بزنه. اصلا اينكارو دارن ميكنن كه ديگه من‌بعد كسي نتونه نطق بزنه! ... خدا كنه كه اينجوري نشه.
ما يادمون رفته كه آمريكا ابرقدرته و اگر قرار بود دستشو هر تحليل‌گر پيزوري بخونه؛ ديگه ابرقدرت نبود! ... پس واقعا معلوم نيست كه چي تو سرشه اما هرچي كه هست اينو مطمئنم كه خيلي گنده‌اس ... و كار بوش و دارو دسته‌اش هم نيست. اين يه يرنامه دقيق و حساب شده‌اس كه از سر اقبال، اجراش به دست بوش افتاده ... ما احمقيم كه خيال مي‌كنيم تصميمهاي اونا هم مثل ما وابسته به حوادث كوچيك و بزرگه ... بلكه شايد بشه گفت كه خيلي از حوادث وابسته به تصميمهاي اوناس ... فقط خدا ميدونه كه اصل ماجرا چيه ... برجهاي دوقلو ... بن‌لادن ... افغانستان ... عراق ... محور شرارت ... يعني اينا هيچ ربطي به هم ندارن؟و فقط يه سري حوادث هستن كه از سر شانس پشت سر هم رديف شدن ... يعني آمريكاي ابرقدرت همينجوري وايساده بود تا بيان برجهاي دوقلوش رو بزنن و بعد مث دختر بچه‌ها بپره گيسشونو بكشه و انتقام بگيره ... من باور نمي‌كنم. دنيا داره به يه جاهاي خطرناكي ميره ...

:: با بدبختي و مكافات، قالب اينجارو عوض كردم ... قبليش خيلي بي‌ريخت بود. روبراه كردن اين يكي هم خيلي زحمت داشت. بد نشد، فقط يك مشكل دارم كه نميتونم حلش كنم. اونم اينه كه ميخوام نوشته‌هايي رو كه در هر روز پابليش مي‌كنم؛ توي يه باكس باشن. الان از هم جدا هستن ... يجورايي از هم پاشيده بنظر مي‌رسه. خلاصه اگه كسي باشه كه بتونه بهم كمك كنه؛ لطف بزرگي بهم كرده. در ضمن، يه تمپليت هم براي نظرخواهي سايت enetation درست كردم كه شكلش درست عين تمپليت همين صفحه‌‌اس ... جونمو گرفت اما خوب شد. قرستادمش به قسمت Gelleryهاي سايت enetation. ممكنه كه آپلودش كنن. اسمشو گذاشتم Persian_Grey. هركي بخواد، مي‌تونم براش بفرستم. البته بيسش مال خودم نبود. از تمپليت احسان استفاده كردم ... همين ...
يكي نيست بگه آخه احمق جون، مهم اينه كه مطلب خوندني داشته باشي نه اينكه شكل و شمايل اينجارو هي بزك دوزك كني! ... چه كنم ... اينم يجور مرضه!

0 نظر ارسال مطلب به بالاترين: Balatarin
:: بقول معروف: سال نو مبارك ...
0 نظر ارسال مطلب به بالاترين: Balatarin
:: نبايد از مردم سؤالهای خيلی خيلی شخصی پرسيد.
نبايد بدون در زدن وارد اتاق كسي شد.
وقتي يكي داره يه كار خصوصي مي‌كنه، مثلا ايميلهاشو مي‌خونه؛ نبايد تو مونيتورش سرك كشيد.
آدميزاد بايد صبح به صبح يه فين اساسي بكنه كه خلق‌الله مجبور نباشن تا غروب سوت بيني ايشون رو تحمل كنن.
حتي‌المقدور بايد صبحها يه دوش گرفت و اگر مشكل كاليبراسيون دركاره؛ دئودورانت رو واسه رفع همين مشكل ساختن.
وقتي يكي داره حرف ميزنه، وسط حرفش نبايد پريد.
موقع نشستن بايد مواظب بود كه زيادي به حوزه شخصي ديگران نزديك نشد. يا لااقل بهشون نچسبيد.
غذا رو بايد با دهان بسته خورد. بقيه مجبور نيستن كه بخاطر ملچ مولوچ و لذت بردن يكي از غذا، زجر بكشن.
نتيجه: اصولا بايد يكسري بديهيات اوليه رو در روابط اجتماعي، رعايت كرد!

:: يه دختر كوچولو به كمك تو احتياج داره ...
0 نظر ارسال مطلب به بالاترين: Balatarin
:: دور ميشم از تو آروم، ...
0 نظر ارسال مطلب به بالاترين: Balatarin
:: مكان: ميدان رسالت، زمان: نميدونم كي!
يه پيرمرد چاق با لباسهاي چرك‌مرد و يه كيسه پلاستيكي توي دستش، مياد به طرفت. انگار كه بين اينهمه آدم قيافه تو تابلوتر از همه‌اس كه هالويي
- آقا ... ( صداي پيرمرد بغض‌آلود است ) ... آقا ... ميخوام برم سه‌راه افسريه ... نه بلدم ... نه پول دارم ... ( دو كلمه آخر در حالي ادا مي‌شه كه لبهاي پيرمرد مث بچه‌هاي شش ماه كه بغض مي‌كنن، آويزون شده و همچين بفهمي نفهمي يه هق و هق مختصري هم به گوشت ميخوره )
- ( دست مي‌كني تو جيب پالتوت، اون كيف غلط اندازي رو كه انگار صدهزارتومن پول توشه درمياري ... دوهزاروصدوپنجاه تومن توشه ... دوهزارتومنش مال خودت. صدو پنجاه تومنش رو هم ميدي به يارو پيرمرده ) بيا پدرجان
ولي پيرمرده يجوري نيگات ميكنه كه انگار مي‌خواد بگه مرد حسابي صدوپنجاه تومن رو من دولا نميشم از رو زمين وردارم ... اصلا ميدوني كرايه اينجا تا سه‌راه افسريه چقده؟ ... توهم ميموني كه چي بهش بگي ... بگي آخه هزارتومني كه نميتونم بهت بدم مگه اينكه كار و زندگي خودم رو ول كنم و برگردم خونه! ... يا اينكه بگي مردحسابي تو كه با اين عجز و لابه پول گيرمياري ديگه چرا اينقد باكلاس خرجش ميكني؟ خوب با اتوبوس برو 20 تومن برات درمياد ... شيطونه مورمورت ميكنه كه ببري بنشونيش توي يه تاكسي، كرايه‌اش رو هم بدي دست يارو راننده تاكسي و بعدشم سفارش كني كه پولو بهش برنگردونه! فقط ببردش افسريه ... اما نه ... تو اينكاره نيستي ... اگه اينكاره بودي كه يارو سراغ تو نميومد! ...

خلاصه ... راه ميفتي ميري. اما همينجوري كه داري ميري پيش خودت فكر مي‌كني كه:
- چرا من نمي‌تونم در اينجور مواقع نه بگم؟ با اينكه ميدونم يارو دروغ ميگه مث سگ! ... بعدشم كلي حرص مي‌خورم از اينكه يارو به ريشم مي‌خنده ... اگه نخنده خره! اصلا داره از همين هالويي من نون درمياره خوب ...
- چي توي قيافه من اينقد تابلوس كه اينجور آدما، بين اينهمه آدم راست ميان سراغ من و اتفاقا درست هم ميان! ... يجورايي اعتماد به نفسم مورمور ميشه
- يجورايي حس ميكني كه حالت داره از اين فرهنگ گداپرور ( كه مهره اصليش هم خود تو و امثال تو هستين ) بهم ميخوره ... گدايي پول، گدايي سواد، گدايي شخصيت ... گدايي كلاس ... حتي گدايي محبت ... مردم ما حتي محبت رو هم گدايي مي‌كنن ... گدايي ...

:: کوتاه ترين داستان ترسناک جهان: (Flash Fiction )
آخرين انسان زمين تنها در اتاقی نشسته بود. ناگهان در زدند!

نقل از Pat & Mat
0 نظر ارسال مطلب به بالاترين: Balatarin