پاورقي

حاشيه‌اي بر اتفاقات معمولي

:: توي اين مملكت به اين بزرگي، يه قلوير جا گير نمياد كه توش فقط مال خودت باشي. حتي توي زندگي خصوصيت، توي فكر خودتم مال خودت نيستي. چون تا فيها خالدونت باهات كار دارن. ما فكر مي‌كنيم كه محرميت فقط اينه كه زندگي خصوصي ديگرون رو ديد نزنيم. فقط همين! اما اگه به هزار سوراخ و سنبه زندگيشون سرك كشيديم و هزار و يك جور سوال خصوصي ازشون پرسيديم و شخصي‌ترين حالاتشون رو زير و رو كرديم، اشكالي نداره. بخدا يذره، فقط يه كوچولو حريم دادن به ديگران هم بد نيست. بذاريم يكم تو حال خودشون باشن. بذاريم يه دم، مال خودشون باشن. حرمت زندگي شخصي يه آدم، افكارش، چيزهاي پنهان زندگيش رو حتماً بايد نگه داشت.
ديروز با يكي داشتم حرف ميزدم. اونقدر بهم نزديك شده بود كه حتي نمي‌تونستم درست ببينمش! فكر مي‌كنم فاصله صورتش با من، كمتر از 10 سانتيمتر بود. بوي بدنش، بوي دهنش و گرماي تنش كه به حريم من وارد شده بود، داشت حالم رو بهم ميزد و هرچي هم كه خودم رو عقب مي‌كشيدم، طرف ول كن نبود و هي جلوتر هم ميومد. بدبختي اينجا بود كه نميذاشت هم برم! هي يه لبخند مسخره تحويلش ميدادم و ميومدم برم كه دستمو مي‌گرفت و ادامه ماجرا رو با هيجان زياد بعلاوه مقاديري بوي جوجه‌كباب و عرق و تف، برام حكايت مي‌كرد. انگار نه انگار كه من يه آدمم و يه حيطه و حريمي دارم كه نبايد بهش تجاوز بشه. خوب، اين يه نمونه‌اس. فكر مي‌كنيد سرك كشيدنمون تو زندگي مردم، وضعش از اين بهتره؟ نع! فقط اونجا از بو خبري نيست... كجا ميري؟ از كجا مياي؟ ننت كيه؟ بابات كيه؟ از كجا آوردي؟ ديشب شام چي خوردي؟ سروصداتون مال چي بود؟ اون آقاهه كي بود اومد خونتون؟ اون خانومه كي بود رفت؟ اين ماشينه مال خودتونه؟ شوهرت چقد حقوق ميگيره؟ ديشب كجا بودي؟ شماره پات چنده؟ دور كمر خواهرزاده رفيق عيالت چقدره؟ و از اين قبيل مزخرفاتي كه حتي به پرسيدنشون هم اكتفا نمي‌كنيم و به ضرب هزارجور عمليات پليسي، سعي مي‌كنيم به هر قيمتي ازشون سر در بياريم. خوب همين ميشه كه در زندگي اجتماعي، سياسي و مذهبيمون هم اين اخلاق فضول مأبانه، گسترش پيدا ميكنه. ما عملاً داريم تفتيش عقايد ميشيم. يه پاكت شير كه ميخوايم بگيريم، توي مسابقه لگد پراكني هم اگه بخوايم شركت كنيم و خلاصه جًم اگه بخوايم بخوريم، بايد ده تا فرم رو در سه نسخه پر كنيم كه توش از احوال خودمون و خونوادمون مي‌پرسن تا شماره كفش پسرخاله دختر عممون! و تازه فتوكپي شناسنامه و سند محضري و رونوشت قباله ازدواج و هزارتا كوفت و زهرمار خصوصي ديگه رو هم ازمون ميخوان. خوب اين يعني چي؟ ... من هميشه در تعجب بودم از اينكه چطور ايرانيا سر اين ماجراي انگشت نگاري اينقد هارت و پورت كردن. واقعاً تعجب مي‌كنم چون ما هرروز داره رفتار مشابه و به مراتب بدتر از اون باهامون ميشه و جيك هم نمي‌زنيم ... فرنگيا هم اينطورين؟ نه بخدا ... همون فرنگيا كه فيها خالدون زندگيشون مث كف دست جلوي چشم همه‌اس، يه حد و مرزهايي براي اين قضيه قائل هستن كه ما عمراً بهشون تن نديم. اگه يه فرم بهت بدن كه غير از اسم و فاميل، اطلاعات شخصي بيشتري خواسته باشه، هزاربار يادآوري مي‌كنن كه يا دادن اون اطلاعات ضروري نيست و يا اينكه ضمانت ميدن كه اونا رو در اختيار كس ديگه نذارن و واقعاً هم نميذارن. اگه باهاشون آشنا و دوست نباشي، از يك متري بهت نزديكتر نميشن و اگه دوست هم باشي، اصلاً باهات تماس بدني برقرار نمي‌كنن و مث ما نيستن كه روي سر و كول هميدگه زندگي مي‌كنيم و خيال مي‌كنيم رفاقت اينه كه راه نفس زدن واسه اون يكي نذاري! ... واقعاً كه ... كاش يكمي به زندگي خصوصي همديگه احترام بذاريم و اجازه بديم هر آدمي يه قلوير جا واسه خودش داشته باشه، تا بتونه هر روز چند دقيقه از دست استرسهاي زندگي، بهش پناه ببره و مال خود خودش باشه ... كاش ...
0 نظر ارسال مطلب به بالاترين: Balatarin
:: نظر به اينكه، والده اينجانب، هردوپاي نازنين خود را به يكباره در يك جفت كفش، فرو فرموده‌اند كه گل پسرشان هرچه زودتر تأهل اختيار بنمايد؛ فلذا ما كه جان ماست و جان مادرمان؛ تصميمي جدي اتخاذ نموديم مبني بر آنكه هر چه زودتر، در زي يك شاه داماد در بياييم. عليهذا، از همين فرصت استفاده نموده و شرايطمان را به عموم متقاضيان، اعلام ميداريم. علاقمندان، شرح حال خودشان را به آدرس ايميل ما ارسال بنمايند تا ما يك بررسي مقدماتي بفرماييم و سپس در صورت لزوم، وارد مراحل بعد، بشويم.
اما پيش از آنكه شرايطمان را اعلان بنماييم، مايليم خودمان را قدري معرفي بكنيم:
ما، يك مرد هستيم. جوانيم، اما همچين بر و رويي هم نداريم كه خيال كرده باشيد انريكو هستيم. نع. دندانهايمان، همگي سالم و رديف و مرتب مي‌باشند و به انجام وظيفه مشغول. كار و كاسبي ما، اينست كه يك مشت مزغبلات دست هزارم را فرو بنماييم توي مخ جوانان مردم و پولش را بگيريم. البته درسي كه ما خوانديم، بايد ما را آرشيتكت از آب در مي‌آورد اما خب، از آنجائيكه ما از بدو طفوليت با امور مربوط به گل و شل رابطه خوبي نداشتيم؛ تصميم گرفتيم زياد دخالتي در اين پاره مسايل ننموده و بيشتر به كار درس و مدرسه بپردازيم. نمره پايمان 39 است. خوب ظريفيم ديگر. با دك و پزمان زيادي ور مي‌رويم اما قصد داريم يك قدري تعديلش كنيم. از 24 ساعت، نصفش را در خواب مي‌گذرانيم و باقي را هم به گمانمان، اگر بخوابيم چيز بيشتري عايدمان مي‌شود. زيادي احساساتي تشريف داريم و يك مقداري هم عقلمان كم است. يعني دودوتاي زندگي را خوب سرمان نمي‌شود و بعضي وقتها يك گافهايي مي‌دهيم كه بيا و درستش كن. از امور منزل، مثل خريد و شفت شور و پخت و پز، اصلا و ابدا سر در نمي‌آوريم و قصد دخالت در اينگونه امور خطير را هم به هيچ وجه، نداريم. به عقيده ما، كار را بايد به كاردان سپرد. با آزادي نسوان، موافقت كامل داشته و اصولا از تحميل خودمان، بيزاريم. راستش را خواسته باشيد، اصلا اندازه اينحرفها تشريف نداريم. حسود هم نيستيم. مسئوليت سرمان مي‌شود. گاهي يك چاخان مختصري از دهانمان مي‌پرد كه زياد هم مهم نيست. اهل شوخي و مزاح مي‌باشيم و ممكن است گاهي شوخي شوخي، حالتان را بطرزي خفن، اخذ بنماييم. مقادير معتنابهي تنبليم و بايد مواظب باشيد كه زياد از ما نخواهيد كه جابجا بشويم. اين اعتقاد ما به آزادي نسوان همينطور الكي كه نيست، بايد به يك دردي بخورد. الغرض، رويهمرفته، بد آدمي نمي‌باشيم. اما اگر نعوذبالله دختر مي‌بوديم با يك همچنين آدمي، به زيارت هم قدم رنجه نمي‌فرموديم تا چه برسد با اينكه بخواهيم عيالش بشويم. واي خدا به دور.
و اما مايليم كه عيال مورد نظرمان هم داراي خصوصياتي باشد كه به حضورتان عرض مي‌نماييم:
اول از همه بايد ابرويش كمان باشد چون ما اصولا به تيپهاي قجري، تمايل مخصوصي داريم. عيال ما بايد بين 20 تا 25 سال داشته باشد. كمتر و بيشترش بستگي به اين دارد كه چقدر ابرويش كمان باشد. ايشان بايد مقادير معتنابهي نوانديش بوده و تعصبات مذهبي خفن، نداشته باشد كه ما خداوكيلي حوصله‌اش را نداريم. خسيس هم نباشد چون ما اصولا حاليمان نيست پولي كه به جيبمان مي‌آيد، چگونه از جيبمان در مي‌رود فلذا استنطاق و از اين جور برنامه‌ها اصلا و ابدا در كتمان نمي‌رود. تمايل داريم كه عيالمان خوش قيافه باشد. چشمهايش درشت بوده و حتي‌المقدور عسلي باشد كه جانمان برايش در‌مي‌رود جان شما. سرخ و سفيد هم باشد. زياد بلند نباشد. از زن دراز خوشمان نمي‌آيد، آدم توي خيابان بدجور تابلو مي‌شود. كوتاه هم نباشد كه دستش به كابينت نرسد و دم به دم ما را براي سيخ و ميخ وكبريت صدا بزند. چاق نباشد و يك هوا هم بفهمي نفهمي اگر لاغر باشد بهتر است. بعض شما نباشد، ما به فك علاقه مخصوصي داريم. بهتر است فكش عينهو اين دخترهاي ژرمن، همچين محكم و پدر و مادر دار باشد. رويهمرفته، ظاهرش يكجوري باشد كه توي دل ما برود. بعد كه تو رفت، با بقيه شرايط، يكجوري كنار مي‌آييم. باري، اراده كرده‌ايم كه عيالمان بطور مبسوط، اجتماعي باشد و اهل تپيدن در يك گوشه نباشد كه اصلا حال نمي‌كنيم به جان شما. اهل بيا و برو و مهماني باشد و براي دوستان ما پشت چشم نازك نكند كه در اين صورت، مي‌بايست برگردد ور دل ننه‌اش چمباتمه بزند. بايد از هر انگشتش، هنر بچكد. آواز بخواند، برقصد، دست به آشپزيش خوب باشد و با استفاده از امكانات شخصي خودش، خوش سر و لباس باشد. مخلص كلام، خوش سليقه باشد. بهتر است براي اينكه حوصله ما سر نرود، وراج و اهل بگو بخند هم باشد. ما از دختران پرحرف، خوشمان مي‌آيد. خوشبو باشد، خودش را نخاراند، خواب آلو نباشد و درست نصف ما بخوابد. اصولا هرموقع كه بيدار مي‌شويم، ميل داريم كه عيالمان را قبراق مشاهده كنيم. حسود نباشد كه كلاهمان بدجور توي هم مي‌رود. كار به كار اين و آن هم نداشته باشد چون حالش را مبسوط مي‌گيرم. بعض خود ما عقل درست و حسابي داشته باشد تا زندگيمان لنگ نشود. باهوش هم باشد. از شما چه پنهان كه هوش عيال، از ابروي كمان هم براي ما مهمتر است. رويهمرفته، تمايل داريم كه عيالمان، از خودمان سر باشد كه يك تكاني هم به ما بيفتد.
با اين تفاصيل، خيال مي‌كنيم كه سيل درخواستها، بنيان ما را بكند. اگر نكند، درخواستهاي شما را به ترتيب ارسال، مشاهده فرموده و از نظر بررسي، مي‌گذرانيم. اگر شتر بخت در خانه شما خوابيده باشد، و چششمان شما را بگيرد، قاصد مي‌فرستيم خبرتان كند تا آب و جارو كنيد با والده تشريف فرما شويم.

امر ديگري نداريم

0 نظر ارسال مطلب به بالاترين: Balatarin
:: هميشه خطر انقراض نسل حيووناي درنده، مثل ببر، شير، پلنگ و امثال اونا، بيشتر از حيووناي كوچيك و ضعيفي مثل خرگوش و آهو و گوسفند و بز و اينجور جوونوراس. معلومه چرا: چون يه ببر، هيچوقت از چيزي نمي‌ترسه؛ هيچ موقع، احتياطهاي محافظه‌كارانه نمي‌كنه؛ دور خودش، حصار چندلايه امنيتي نمي‌كشه؛ حواسش شيش دونگ جمع خطرات محيط نيست؛ خوب طبيعيه كه با اين حساب، خطرات زيادي تهديدش مي‌كنه و خيلي وقتا ممكنه خيلي راحت‌تر از يه خرگوش به تله بيفته ... ببر، ريسك مي‌كنه؛ ببر قايم نميشه؛ ببر قلدر و با اقتدار قدم ميزنه و از اين سوراخ به اون سوراخ نمي‌پره، ببر تمام عمرشو مثل مورچه، مثل سنجاب و حتي مثل خرس، به جمع‌كردن و انبار كردن غذا براي روزاي مبادا نمي‌گذرونه ... من عاشق ببرم، حيوون مورد علاقه من ببره، از همه چيزش لذت ميبرم. از زيباييش، زيبايي محكم و وحشي با اقتدارش، از راه رفتنش، از نعره‌هاش، از ابهتش، از استيلش ... خلاصه همه چيزشو دوست دارم ... بنظر من، ببر حتي از شير هم دوست داشتني تره، من فكر مي‌كنم كه شير هميشه به زيبايي ببر حسوديش ميشده. ديگه اينكه اقتدار شير، يجورايي منفعل و كسالت آوره اما اقتدار ببر، فعاله ... بگذريم ... يه خرگوش چي؟ ... تمام عمرش در ترسه، ترس از جونش، دائم مراقب محيطشه و به كوچكترين محركهاي اون، واكنش نشون ميده، يجورايي آينده نگره و هيچوقت از گرسنگي نميمره، چونكه اولا هميشه انبارش براي روزاي مبادا، پره و ثانيا به هرچيزي كه به دندونش برسه، قناعت مي‌كنه؛ دنبال غذاي خوب و منحصر بفرد نيست و دلش نميخواد كه به هر قيمتي كه شده گوشت بخوره، نه واسه اينكه قانعه، واسه اينكه حاضر نيست بخاطر خوب خوردن، ريسك ‌كنه. لونه‌اش رو جاي امن ميسازه، از جلوي جونوراي بزرگتر از خودش با احتياط رد ميشه و اصلا خودشو به اونا نشون نميده. مخفيه، گمه، هيچ‌كاره‌اس و بود و نبودش، دخلي به كسي نداره ... پس ميمونه، چون كمتر گرفتار خطر ميشه. زاد و ولد ميكنه و مثل خودشو روز بروز زياد و زيادتر ميكنه ...
... خرگوش براي ما آدما، سمبل هوش و ذكاوت بشمار مياد. بخاطر اينكه، با مارمولك بازي، از پس زندگي كوچيكش برمياد؛ خوب ما هم همينو مي‌خوايم ديگه. زندگي كردن، به هر قيمتي. از اون بدتر، روباهه! روباه، هميشه از نظر ما باهوشتره. چون با حيله‌گري و مكاري و پشت هم اندازي، تو كلاس ببر زندگي ميكنه. گوشت ميخوره، خوب ميگرده، خوب زندگي مي‌كنه؛ اما نه بخاطر جسارت و شهامت و ريسكي كه ميكنه، بلكه بخاطر دغل بازي و استفاده بجا از فرصتهاست. يه روباه، اگه چيزي گيرش نياد، سوسك هم ميخوره، اما ببر، هرگز. اينطوريه كه روباه، سمبل هوش براي آدميزاده ... آدم موفق از ديد ما آدما، يه روباه صفته واقعيه ...
فيلماي رازبقا رو ديدن؟ تمامشون صحنه پاره شدن يه خرگوش بدبخت، يه گوزن، يا يه آهو بدست حيووناي درنده‌اس. اما چرا داره نسل ببرا رو به انقراض ميره؟ چرا شيرا دارن نابود ميشن؟ ... راستي چرا توي اين فيلماي راز بقا، هيچموقع سر و كله آقا روباهه پيدا نيست؟ ...
... بگذريم ... حالا بگيد كه بنظر شما، اين دنيا مال ببراس، مال خرگوشاس يا مال روباهها؟ ... مال هركي كه باشه، من دلم ميخواد ببر باشم ...
0 نظر ارسال مطلب به بالاترين: Balatarin
- بايد امشب بروم ...
- كجا؟ ... بودي حالا
0 نظر ارسال مطلب به بالاترين: Balatarin
:: دل وقتي مهربونه، شادي مياد ميمونه
خوشبختي از رو ديوار، سر مي‌كشه تو خونه ...
0 نظر ارسال مطلب به بالاترين: Balatarin
:: مرتضي رو نمي‌شناسين ... سابق، در حدود 16-17 سال پيش همسايه ما بود. درواقع، پسر همسايه ما بود. اونموقع هشت يا نه سال بيشتر نداشت و درست يكسال از من كوچيكتر بود. هرموقع از شبانه روز كه پاتو توي كوچه ميذاشتي، حتماً مي‌ديديش، چون تقريباً توي كوچه زندگي مي‌كرد. بددهن، پررو، سرتق، كثيف، و با تمام خصوصيات يه پسربچه شيطون كه خونه‌اش، كوچه باشه ... خلاصه عجيب پسري بود و البته با همه اينحرفا، ساده‌دلي و صداقت يه پسر بچه كم سن و سال رو شايد بيشتر از همه ما داشت ... بگذريم ... راجع به اون روزها، حتماً خواهم نوشت. يه روز صبح كه نمي‌دونم واسه چه كاري از خونه خارج شده بودم، توي كوچه ديدمش. چند تيكه كباب توي مشتش بود و داشت تفريح كنان، مي‌خوردشون. منو كه ديد به طرفم اومد، مشتش رو باز كرد و با تمام صداقتش تعارف كرد: بخور، يدونه بردار ... طبيعي بود كه من ترجيح مي‌دادم اون تيكه كباب رو از توي جوب بردارم اما از كف دست مرتضي نع! ... اكراه منو كه ديد، در حاليكه خونابه كبابا داشت از چاك مشتش مي‌چكيد، گفت: بخور، دستمالي نيست! ... از اونروز تا حالا، هر وقت اين كلمه دستمالي رو مي‌شنوم، ياد مرتضي و اون ماجرا ميفتم ... من كباب دستمالي نشده! مرتضي رو نخوردم، اما ...

بدين وسيله به اطلاع مي‌رساند كه ادامه متن اين پُست، بدليل ...، سانسور مي‌گردد. ( حالا كه خوندش؟ )

نتيجه اخلاقي كه من از مجموع اين دوتا ماجرا گرفتم اين بود: ... اِ ... نكنه اون پسره مرتضي بوده!
البته از شما چه پنهون كه يه نتيجه غير اخلاقي هم از اين داستان گرفتم: ... بابا، مرتضي، ... درست ... تو اهل مرام و معرفت بودي و تنها خوري تو كارت نبود ... اما آخه قشنگ، آدم عيالشو كه ديگه تعارف نمي‌زنه! ...


0 نظر ارسال مطلب به بالاترين: Balatarin




:: كسي ديگر نمي‌كوبد در اين خانه متروك ...
0 نظر ارسال مطلب به بالاترين: Balatarin
:: بی احساس

تمام قندهای دلم را
براي تو آب کردم،

برای تو که
چايت را،
هميشه تلخ
می نوشی.

خاک بر سرت بی احساس!
نقل از شوريده
0 نظر ارسال مطلب به بالاترين: Balatarin
:: از 7-8 سال پيش براي بچه‌ها تعريف كردم، از سال اول دانشكده، از اونروزهايي كه تو سن و سال امروز اونها بودم و همين كارهايي رو كه اونا انجام ميدن، منم مي‌كردم و شرايطم هم به مراتب خيلي بدتر از وضع فعلي اونها بود ... بعضي وقتا براي خريدن مقوايي كه كارم رو روش بكشم و تحويل بدم، مشكل داشتم. از اون روز زمستوني براشون تعريف كردم كه استادمون ناغافل گفت كه امروز بايد اسكيس بزنيم و من پول براي خريدن مقواي اسكيس نداشتم ... حالم گرفته بود، رفتم تو محوطه نشستم و ناخودآگاه اشكم در اومد ... اينا رو واسه اين براشون گفتم كه توي كلاس من، بچه‌هايي هستن كه همين وضعو دارن، ... گفتم كه يكم آروم شن، گفتم چون شنيدن رنج يكي ديگه، خيلي وقتا آدمو آروم مي‌كنه؛ مخصوصاً از دهن كسي كه يجورايي برات ممكنه الگو شده باشه ...، ... بعد از كلاس، يكي از همون بچه‌ها اومد و گفت كه استاد بعداً چيجوري مشكلتون حل شد؟ ... لحنش، چهره‌اش و معصويت نگاهش انگار كه تمام وجودمو بهم ريخت، دلم آشوب شده بود، ... براش يه چيزايي گفتم كه اميدوار بشه، خودمم مي‌دونستم كه دارم چرند ميگم اما گفتم چون دلم مي‌خواست كه وقتي داره ميره، لبخند رو روي لبش ببينم و دل كوچيكش براي چند لحظه هم كه شده، شاد و اميدوار شده باشه ... رفت ... تموم شد ... اما امروز كه رفته بودم آموزش تا ليست بچه‌ها رو چك كنم، فهميدم كه اون دختر معصوم، ... فرزند شهيده ...
... شما جاي من بودين، چه حالي ميشدين؟ ... شما وقتي يه مشكلي دارين كه از عهده خودتون برنمياد، كي براتون حلش مي‌كنه؟ ... شما وقتي كه خسته و نا اميد ميشين، وقتي كه مشكلات زندگي طاقتتونو طاق مي‌كنه، پشتتون به چي، به كي قرصه؟ ... شما وقتي كه يه اتفاق غير مترقبه تو زندگيتون ميفته و به پول، به امكانات و يا هر چيز ديگه‌اي نياز پيدا مي‌كنيد، سراغ اولين نفري كه ميريد كيه؟ ... باباتون؟ ...

آقاي رئيس، تو كه داري علي وار! دانشكده‌ات رو اداره مي‌كني ... علي وار هم به بچه‌هات سر بكش ... تو بايد براي بعضي‌ها پدر باشي ... بايد! ... و اگه نباشي ... خدا به دادت برسه ...
0 نظر ارسال مطلب به بالاترين: Balatarin
:: ميش به بره‌اش گفت: «فرزندم، اگر در صحرا بازيگوشی کنی و از من دور بيفتی؛ گرگ تو را پاره می‌کند و ناکام از دنيا می‌روی. سعی کن همواره در پناه من باشی و عمری را به خوبی و خوشی بگذرانی و در سلاخ خانه به مرگ طبيعی، بميری!»

اينو واسه بره‌ها نگفتن! نگفتن واسه اينكه اونا بخوننش و به حماقتشون پي ببرن و از اون به بعد، يه زندگيه آگاهانه رو در پيش بگيرن ... بلكه اينو واسه ما گفتن. واسه من و تو كه ممكنه دست بر قضا، يابو برمون داشته باشه كه خيلي هم مي‌فهميم؛ خيلي آوانگارديم، روشنفكريم، و خلاصه به اين عوام‌الناس، يه چيزي سر داريم ... چقدر هرروز از اين نصيحتها بهمون ميشه ... و از اون مهمتر، چقدر هر روز خودمون اينجور خيرخواهيها رو بيخ گوش بقيه، وز وز مي‌كنيم؟ ... چقدر؟

:: كار ما نيست شناسايي راز گل سرخ،
كار ما شايد اينست كه در افسون گل سرخ، شناور باشيم ...
0 نظر ارسال مطلب به بالاترين: Balatarin
:: ميدوني، ... اگه يوقت ديدي يه كسي داره بهت حسودي مي‌كنه؛ حتماً منتظر يه اتفاق بد باش ... اگه ديدي چند نفر دارن بهت حسودي مي‌كنن، منتظر چندتا اتفاق بد، يا يه اتفاق خيلي بد باش ... و اگه ديدي اون چند نفري كه دارن بهت حسودي مي‌كنن، دست بر قضا آدماي مهمي هم هستن، ديگه واقعاً برات متأسفم ... چون اون اتفاقاي بد، واست افتاده! اما خودت هنوز خبردار نشدي ...
0 نظر ارسال مطلب به بالاترين: Balatarin