پاورقي

حاشيه‌اي بر اتفاقات معمولي

:: چند نكته‌ي نه چندان خوب:
1. كشوري، خود را پيرو يك ايدئولوژي خاص مي‌داند كه انعطاف او را در مقابل رفتار قدرت‌هاي جهاني، به شدت كاهش مي‌دهد. حق و ناحق بودن طرفين به كنار. معناي اين موضوع، تزاحم مداوم ميان منافع طرفين در يكايك موضوعات منطقه‌اي و البته اخيراً جهاني است. هركدام، برنامه‌اي براي فلسطين، عراق، لبنان، افغانستان، سودان و اخيراً آمريكاي لاتين دارند كه گاه، در نقطه مقابل يكديگر قرار مي‌گيرد. براي يكي ظاهراً ارزش مطرح است و براي ديگري منافع. اين دو مقوله، اساساً آشتي‌ناپذيرند. طرف قدرت‌مند (حداقل از نظر منابع مادي) به حمايت آشكار از موجودي به نام اسرائيل مي‌پردازد كه متحد جدي او در منطقه به حساب آمده و مي‌تواند موازنه قوا را براي او برقرار كند. طرف ديگر هم درست به همين دليل، آرزوي محو شدن اين موجود از روي نقشه را داشته و گاه و بي‌گاه، از اين آرزوي قلبي، آشكارا صحبتي نيز به ميان مي‌آورد. بنابراين، به نوبه خود، از نيروهاي متحد خود در منطقه پشتيباني مي‌كند. شايد هم نه، فقط حرفش را مي‌زند و اينطور وانمود مي‌كند. تعجبي هم ندارد. در منطق ايدئولوژيك، اين كمترين كمكي است كه مي‌توانيد به جبهه حق بكنيد. اين احتمال نيز مي‌رود كه اين كشور، دچار چرخش ايدئولوژيك شده و افكار ارزشي سابق خود را با همان حدت و شدت نخستين،‌ پي‌گيري نمي‌كند. اما، آنقدر روي اين مواضع براي مردم كشورش تأكيد كرده و آنقدر با جهت‌دهي چندين و چند ساله، افكار عمومي كشورش را معطوف به اين موضوعات كرده كه اگر بخواهد هم نمي‌تواند يك گام به عقب بردارد. بنابراين، فقط بايد جلو برود.
2. طرف ضعيف‌تر، چند سالي به طور مخفي برنامه‌هاي هسته‌اي‌اش را پيش مي‌برد تا زماني كه سرويس‌هاي جاسوسي، پي به اين برنامه –كه گويا پيشرفت زيادي هم داشته- مي‌برند. جو بي‌اعتمادي بين اين كشور و دنيا حاكم مي‌شود. طرف قدرت‌مند، سريعاً از فرصت حادث شده بهره‌برداري لازم را كرده و با ابزاري كه در دست دارد، اين برنامه را غير صلح‌آميز و خطرناك جلوه مي‌دهد. انصافاً موفق هم عمل مي‌كند. تقريباً كسي نيست –حتي بسياري از مردم خود همين كشور- كه احتمال پي‌گيري برنامه‌هاي غير صلح‌آميز در اين كشور را ندهد. البته، كساني هستند كه حق دست‌يابي به انرژي صلح‌آميز هسته‌اي را براي اين كشور به رسميت مي‌شناسند اما يادتان باشد، درست است كه اين حق را محترم مي‌دانند اما جملگي اعتقاد دارند كه بايد اول اين موضوع ثابت شود (رسانه‌هاي جمعي كشور، معمولاً شق دوم مسأله را مسكوت مي‌گذارند كه گاهي ناشي از كوته‌بيني آنها و نفهميدن اين موضوع است كه به رسميت شناختن يك حق، الزامي بر ناديده گرفتن ابهامات موجود در راه تحقق آن ايجاد نمي‌كند). واقعيت اين است كه طرف قدرت‌مند، زور هم مي‌گويد. همه هم مي‌دانند. اما خب ابزارش را هم دارد: مثلاً پنهان‌كاري چندساله و منطقي روشن براي جلوگيري از توسعه جنگ‌افزارهاي هسته‌اي. آنهم در كشوري كه رفتارش –يا حداقل، گفتارش (امان از اين گفتار كه وقتي بي‌حساب شد، خودش كم از رفتار ندارد)- هميشه غيرقابل پيش‌بيني بوده و بنابراين، خيلي راحت مي‌توان افكار عمومي جهان را نسبت به خطرات مسلح شدن اين كشور، تحريك كرد. پيشرفت مزمن ماجرا، كار را روز به روز سخت‌تر هم مي‌كند. مثلاً بازرسان آژانس، براي تأييد صلح‌اميز بودن برنامه، درخواست بازديد از مناطق سري نظامي،‌ علمي و فني را دارند كه طبيعي است اين كشور، محق باشد تا به لحاظ ملاحظات امنيتي، اين اجازه را به آنها ندهد. منطقي نيست كه تعداد زيادي كارشناس خبره را بگذاري وارد اندرون تأسيسات سري نظامي‌ات شوند و مثلاً به هواي جستجوي آثار فعاليت‌هاي هسته‌اي، گزارش تعداد فشنگ‌هايت را هم به آن طرف برسانند. تجربه دردناك كشور همسايه كه بازرسان سازمان ملل را تا داخل اتاقهاي كاخ رياست جمهوري‌اش نيز راه داد و آقاي قلدر را مجاب كرد كه حتي يك فشنگ غيرمتعارف هم ندارد؛ سران اين كشور را به حق، محتاط كرده است. اشكال كار اينجاست كه اين بازدارندگي‌ها، سريع در بوق مي‌شود و به نشانه سرپيچي كشور خاطي، به ليست ناتمام كارشكني‌هاي او، اضافه مي‌شود. وضعيت بغرنجي است. راه پس و پيش، هر دو صعب و پر مسأله‌اند. تنها راهي كه ظاهراً پيش پاي اين كشور قرار گرفته، دست برداشتن از غني‌سازي است. حتي به طور موقت. اما، اگر كسي خيال مي‌كند كه با تعطيلي موقت، هرچند يك دهه نيز طول بكشد، اين كشور خواهد توانست برنامه غني‌سازي‌اش را از سر بگيرد، خيالي خام در سر مي‌پروراند. چنين چيزي ابداً ممكن نيست. چون آن طرف قدرت‌مند، به فكر آن است كه دشمنش را به زانو در بياورد. كاري كند كه به نان شبش محتاج باشد تا فكرهاي برون مرزي به سرش نزند. اگر چنين نكند، ابلهي است كه لنگه‌اش، فقط دن‌كيشوت بوده و بس. سران اين كشور نيز همين موضوع را مي‌دانند كه سفت سرجايشان ايستاده‌اند. هر دو طرف، خوب مي‌دانند كه مشكلشان با يكديگر، غني‌كردن يا نكردن اورانيوم نيست. مسأله حيثيتي هم در كار نيست كه اگر يكي پا عقب بگذارد آبرويش فنا شود. نه از قبول آتش‌بس از سوي ايران بدتر است نه از قبول شكست در ويتنام از سوي آمريكا. نع. اين يك بهانه كودكانه است كه اگر حل هم بشود، پشت سرش هزار بهانه ريز و درشت ديگر، نهفته است. يعني كسي نمي‌داند كه سلاح هسته‌اي به درد اين كشور نمي‌خورد؟ با سلاح هسته‌اي يا بايد به جنگ هسته‌دارها بروي يا بي‌هسته‌ها. اين كشور كه با بي‌هسته‌ها هيچ دشمني ندارد. اما با هسته‌دارها چرا. اما از همه آنها ضعيف‌تر است. بايد زور بزند و خودش را به در و ديوار بكوبد تا هر دوسال يك‌بار بتواند يك كلاهك هسته‌اي سرهم كند كه با قدرت فعلي‌اش حداكثر مي‌تواند كرانه‌هاي شرقي اسرائيل را در تيررس قرار بدهد. حالا فرض كنيد حماقت كرده و يكي از اين ترقه‌هاي هسته‌اي را به سمت اسراييل بفرستد. يعني كسي هست كه خيال كند كار اين كشور به بيست و چهار ساعت بكشد؟ پس هم خودش، هم بقيه مي‌دانند كه اصلاً سلاح هسته‌اي به هيچ درد اين كشور نمي‌خورد. لااقل فعلاً. اما جرا اين‌قدر سر و صدا به پا كرده‌اند؟ نگفتم مسأله بغرنج است؟
3. هر دو كشور،‌ مسائل خاص خودشان را هم دارند. كشور قدرتمند، عراق را اشغال كرده است. هرچند با هزينه زياد. اما ماجرا برايش نتيجه‌بخش بوده. همين كه پايش را از اين كشور بيرون بكشد، شمال و جنوب و مركز به جان هم مي‌افتند و شك نكنيد كه تكه تكه‌اش مي‌كنند. اصلاً اين كشور زورمند، به همين قصد وارد منطقه شده وگرنه، دلش براي كسي نسوخته است. كشوري كه ده‌سال تمام تحريم باشد و بچه‌هايش شيرخشك نداشته باشند بخورند و نيروي نظامي‌اش از فرط فشار و كنترل ده‌ساله، نتواند يك ترقه هم در كشاكش هجوم نيروهاي بيگانه دركند؛ چه خطري مي‌تواند براي دنيا داشته باشد؟ اما تكه تكه شدنش سودهاي زيادي دارد: شيعه‌هاي جنوب، برخلاف تبليغات وارونه‌اي كه با قصد و نيت صورت مي‌گيرد؛ آرام‌اند و اتفاقاً بيشترين همكاري را با آمريكاييها داشته‌اند. حكيم، سيستاني و صدر، روابط خوبي با آمريكا داشته و با بوش چايي نسكافه مي‌خورند. اصلاً نقشه آقاي قلدر اين است كه حساس‌ترين نقاط اين منطقه را به دست آنها بسپارد. كردها هم كه از همين حالا مستقل شده و به سوي يك حكومت لاييك پيش مي‌روند كه اسراييل را كاملاً به رسميت مي‌شناسد. مشكل، سني‌هاي افراطي ميانه هستند كه خوشبختانه نه نفتي‌دارند نه دسترسي استراتژيكي به جايي و نه قدرتي. بيابان‌هاي بي‌كران غرب عراق، ارزاني آنهاست. اصلاً عددي به شمار نمي‌آيند. طرف، موفق بوده. با زدن كوس رسوايي و شكست او، نبايد چشممان را به واقعيتها ببنديم. جاي پايش اينجا خوب محكم است. مگر چه مي‌خواست بكند؟ نكند خيال مي‌كنيد مي‌خواست يك حكومت مركزي سكولار ليبرال دمكرات در عراق راه بي‌اندازد كه الگوي خاورميانه باشد؟ نكند گمان مي‌بريد كه با قصد نجات دادن عراق و دنيا از شر يك ابله ناتوان مثل صدام كه مثل سگ از سرنوشتش ترسيده بود و با رنگ پريده، روزگار در قبضه قدرت كشور قلدر مي‌گذراند؛ به عراق لشگر كشي كرده؟ نكند شك برتان داشته كه فقدان امنيت در عراق و انفجارها و تكه‌پاره شدن مردم اين كشور ناراحتش مي‌كند؟ خير. شكستن ساختار صلب منطقه و تفكيك آن به قطعات خرد و ايجاد يك الگوي جديد، چيزي است كه در فكر دارد و انگار قرار نيست كه كوتاه بيايد. بنابراين، الان عراق هيچ مشكلي –البته از ديد آمريكاي‌اش- ندارد. مشكل عراق حل شده. اگر سر و صدايي هست، بهانه آقاي قلدر است تا بيشتر بماند، عميق‌تر بماند و قادر باشد علاوه بر افزايش نفوذ همه‌جانبه خود در ساخت منطقه، روز به روز پاي طرفش را هم بيشتر به تله بكشاند.
در اين ميان، دعواي شيعه و سني نيز، بخشي از چيزي بود كه طرف انتظار داشت و رخ هم داد. حالا، عربستان سعودي، براي كاهش نزديكي عراق شيعه به ايران و جلوگيري از نفوذ ايران در منطقه و مهمتر از آن، توسعه اين نفوذ تا لبنان، از يك‌طرف به اسرائيل –يعني دشمن ديرينه‌اش- نزديك شده تا مشكل لبنان را با اعتبار عرب-سني حل كند و از طرف ديگر، شاهزاده بندر بن‌سلطان – سفير پانزده ساله سعودي در آمريكا و رئيس فعلي اداره اطلاعات اين كشور- را مي‌فرستد تا با رايس، گيتس و سايرين، نحوه برخورد با ايران را بررسي كنند... به نظر شما، اين سياست هوشمندانه بوده يا ‌ان طور كه اين‌روزها مي‌گويند، ابلهانه؟
از آن طرف، در كشور ديگر، با وجود سرمايه‌گذاري‌هاي مداوم در صنايع زيربنايي در طي سه برنامه 5 ساله گذشته، هنوز نتايج اين سرمايه‌گذاري‌ها در رشد اقتصادي كشور، هويدا نشده است. بيكاري رو به فزوني است. فقر، آزاردهنده و دردناك است. اقتصاد، به نفتي وابسته است كه هر روز مايه تهديد ديگران مي‌شود. تهديدي كه بيشتر مايه خنده و تفريح سايرين است چون مي‌دانند اگر نفتي فروخته نشود، بيشترين آسيب به خود همين كشور مي‌رسد. در اين كشور، فساد اداري و اقتصادي، مشكلي بزرگ و سرطاني است. فرهنگ بومي، آشكارا مستأصل و منزوي است. استقلال‌خواهي‌هاي قومي، رو به فزوني است. مرزهاي شرقي، جنوب شرقي، و سراسر مرزهاي غربي، ناآرام است. مغزها و سرمايه‌ها،‌ در آروزي آرامش و توسعه، در حال فرارند. آستانه تحمل مطبوعات از سوي حكومت، حتي خودي‌ها، بسيار نازل است. رسانه‌ها يك‌سويه‌اند و هزار و يك جور مشكل ديگر. دولت اين كشور، اگر بخواهد همه‌ي اين مشكلات را يك‌كاسه كند، چاره‌اي ندارد تا چيزي هم‌وزن آنها بي‌آفريند تا قادر باشد صبر و توجه افكار عمومي را در كف كنترل خودش قرار بدهد...
4. از سوي ديگر، هنوز كار دنيا آنقدر بي‌حساب و كتاب نشده كه سياست كلي يك كشور را فقط رئيس‌جمهورها، آن‌هم با تفكرات مقطعي و گذراي خودشان تعيين كنند. مصداق اين ادعا، همين دو كشور هستند. اگر حقيقتاً سياست‌گذاري‌ها و راهبردهاي كلان سياسي (با تأكيد بر كلمه سياسي) اين دو كشور، به طور مطلق و مبسوط توسط رئيس‌جمهورهايشان تعيين مي‌شد؛ تا بحال كره زمين يكي دوبار منفجر شده بود. بنابراين، مشكلات ميان اين دو كشور، فراتر از آن است كه به حماقت و تندروي بوش و افراطي‌گري و آرمان‌خواهي احمدي‌نژاد محدود شود. اگر احمدي‌نژاد‌ پيشنهاد پاك شدن اسرائيل از نقشه را نمي‌داد، اگر هولوكاست را نفي نمي‌كرد، اگر ترمز قطار را نمي‌كند، اگر نامه‌نگاري نمي‌كرد و هزار و يك اگر ديگر، باز هم در اصل ماجرا توفير زيادي حاصل نمي‌شد. تنها، نيش گزنده حرفها و استناد به آنها در تحليل‌ها و فشارهاي ديپلماتيك، قدري كاهش مي‌يافت. طرف قدرتمند، زين كرده كه مشكل را اين‌بار براي هميشه حل كند. يعني آن‌قدر احمق است كه پانصد ميليارد دلار در عراق هزينه كند و بعد بار و بنديلش را ببندد و باي باي، راهش را بكشد و برود؟ به نظر شما، اگر موضوع فقط عراق بود، اين داستان به تدريج و با حمايت از گروههاي مخالف، خيلي ارازن‌تر و بي‌دردسرتر تمام نمي‌شد؟ اصلاً عراق چه گرفتاري براي آمريكا درست كرده بود كه بخواهد رفعش كند؟ به زحمت‌اش مي‌ارزيد؟ نع. اين آقاي زورمند، برنامه‌هايي دارد كه يا خودش اجرا مي‌كند يا وادارت مي‌كند با دست خودت اجرايش كني. اين‌بار، شوخي هم ندارد. گواهش پانصد ميليارد دلار سرمايه‌گذاري 3 ساله در يك بيابان بي‌اب و علف بي‌ازار است كه آب دماغش را هم نمي‌توانست بالا بكشد...
5. كشور مظلوم، اين در و آن در مي‌زند تا مشكلش را با كمترين درد و بحران، حل كند. دلش را به حمايت روسيه خوش مي‌كند. ساده‌دل است. نمي‌داند كه دل به سرابي بسته كه منافعي بسيار پيوسته و حياتي با آن سوي ميز مرافعه دارد. به چين، اميد مي‌بندد و به مراوده 20 ميليارد دلاري ساليانه با اين كشور و حواسش نيست كه آقاي چين، با كشور ظالم مراوده 400 ميليارد دلاري و با حاميان او، تراز 2000 ميليارد دلاري دارد. حساب كه بلديم. يك به چند؟ در ضمن، به نظر شما، يك مراوده شكننده 20 ميليارد دلاري جذاب‌تر است يا يك كشور شخم زده و آماده براي كشت؟
6. سران هفت كشور اسلامي در اسلام‌آباد جمع مي‌شوند تا مشكلات دنياي اسلام را حل كنند و خبري از ايران در جمعشان نيست. چون مواضع اين كشور، با آنها متفاوت است. مي‌خواهد مشكل عراق، فلسطين، لبنان، سودان و افغانستان را به روش خودش حل كند. به نظر او، همگي آنها اشتباه مي‌كنند و ذلت سازش را به خودشان مي‌خرند. سران اين هفت كشور، از زياده‌طلبي (حق و ناحقش مهم نيست) اين عنصر ناساز كه دارد دايره منافع آنها را در منطقه، روز به روز تنگ‌تر مي‌كند؛ به خشم آمده‌اند. بنابراين، شرايط حاضر را بهترين موقع مي‌دانند براي اينكه ضربه‌هاي خودشان را وارد كرده و با اطمينان از اينكه طرفشان در شرايطي نيست كه تنش با رقباي منطقه‌اي‌اش را بالا ببرد؛ به افزايش نفوذ و قدرت خود در منطقه پرداخته و برگ‌هاي برنده اين كشور را يكي يكي از دستش خارج كنند. اگر اين هفت نفر بتوانند بحران لبنان و فلسطين را به سرانجام برسانند؛ آن‌وقت اين كشور بايد با كدام مهره، توازن قواي لرزان و شكننده‌اش در منطقه را حفظ كند؟ با عراق؟ راستش، اين هفت نفر به علاوه ساير رفقايشان، اصلاً بدشان نمي‌آيد كه اين كشور مزاحم، يك تنبيهي هم بشود. به نظر شما، دل اعراب بيشتر براي ايران مي‌سوزد يا عراق؟ براي تركيه و پاكستان و ساير غير عربها هم چه تفاوتي ميان ايران و عراق هست؟ وقتي آقاي زورمند مي‌تواند از تركيه، پاكستان، قطر، عربستان سعودي، عمان، آذربايجان، ازبكستان، اردن، كويت و چندتا ريز و درشت ديگر به عراق و افغانستان حمله كند و خاكشان را به توبره بكشد؛ چرا بايد سران كشور مظلوم خيال كنند كه دوستان عرب و همسايه، اجازه دست‌اندازي جناب قلدر از خاكشان را نخواهند داد؟ از موشك مي‌ترسند؟ به نظر شما كدام كشور در دنيا هست كه بتواند در آن واحد از پانزده كشور موشك بخورد و به همان پانزده كشور، به طور متقابل موشك ارسال كند؟ بنابراين اگر كسي خيال مي‌كند كه تركيه و پاكستان و امارات متحده عربي، هواپيماهاي اسرائيلي را از خاكشان دور خواهند كرد، دليلش را به من هم بگويد... دوست دارم بدانم.
7. حنجره‌هاي كشور مظلوم دريده شد كه بگويد در عراق مداخله نمي‌كند. از حزب‌الله حمايت نمي‌كند و كاري به كار افغانستان هم ندارد. البته اشتباهش اين است كه گمان مي‌كند كسي اينها را نمي‌داند و باور نمي‌كند. خير، اين‌گونه نيست. همه اين داستان را مي‌دانند و باور مي‌كنند. همه مي‌دانند كه هيچ سياست‌مدار ابلهي نيست كه با وجود لمس قدرت مهيب يك ظالم در كنار خودش، باز ديگران را تحريك كند كه زير گوشش ترقه در كنند. همه مي‌دانند كه انفجارهاي عراق، كار سني‌هاي افراطي است كه از عربستان سعودي (نه از درون دولت، بلكه از طريق افراطيون پول‌دار) حمايت مي‌شوند. آخر كدام احمقي خمپاره‌هاي ساخت كارخانه‌هاي خودش را مي‌دهد كه بزنند توي سر يك سيستم دقيق تجسسي و امنيتي كه رد تركش‌ها را تا دم در كارخانه‌اش مي‌گيرد؟ همه مي‌دانند كه اين كشور، از خدا مي‌خواهد لبنان سر و ساماني بگيرد و فلسطيني‌ها، زودتر اسراييل را به رسميت بشناسند تا كار او راحت‌تر شود. همه مي‌دانند كه كلاهك هسته‌اي، براي اين كشور فايده‌اي كه ندارد هيچ، بلكه امكان شخم خوردنش را بشتر مي‌كند. چون هنوز از روي زمين بلند نشده، از اطراف و اكناف عالم برايش سوغاتهاي هسته‌اي مي‌رسد... همه اينها را همه مي‌دانند. اما وقتي شما مي‌خواهيد بيخ گوش كسي بخوابانيد، معلوم است كه اول مي‌زنيد تا دلتان خنك شود، بعد به نقد و بررسي دليل‌ها مي‌پردازيد. مگر عراق نبود؟ كسي كه يادش نرفته؟ پاول آمد گفت كه سرويس‌هاي اطلاعاتي، ما را فريب داده‌اند و اطلاعات دروغ سرهم كرده‌اند تا دولت به جنگ ترغيب شود. يعني يك احمق فقط اين حرف را باور مي‌كند. سازمان اطلاعاتي، مأمور دولت است نه بالعكس... بماند...
8. نوام چامسكي، خيلي صريح و روشن از برنامه بمباران گسترده تمامي تأسيسات زيربنايي ايران –حتي مراكز علمي و تحقيقاتي- خبر مي‌دهد. رئيس اصلاعات و امنيت اتريش، همين فضا را خيلي جدي و گريز ناپذير، با ارائه اطلاعات نسبتاً دقيق ترسيم مي‌كند. انگليسيها، راهپيمايي گسترده ضد جنگ برپا مي‌كنند. وسلي كلارك، مدام به آمريكا در قبال نتايج اين حمله، هشدار مي‌دهد. ژنرال‌ها تهديد به استعفا مي‌كنند. آمريكا يك ناو ديگر در منطقه مستقر مي‌كند و تمامي كشورهاي منطقه را به سيستم دفاع موشكي –پاتريوت- مجهز مي‌كند. بيست و يك هزار نيروي جديد به منطقه مي‌اورد. همه دنيا، مدام از برنامه‌هاي آمريكا براي حمله به ايران مي‌گويند و مي‌پرسند و دولت‌مردان ايران و آمريكا، خيلي راحت و خونسرد، همه را رد مي‌كنند (فضاي پيش از جنگ عراق را يادتان هست؟ اولين روز جنگ هم كه گذشت، هر دو طرف جنگ هنوز داشتند انكار مي‌كردند. آن مردك ابله كه اسمش را يادم نيست –وزير ارتباطات عراق- وقتي تانكهاي آمريكايي در بغداد رالي گذاشته بودند؛ مي‌گفت كه اينها حقه‌هاي هاليوودي است). خلاصه اينكه اوضاع، سخت نگران كننده و هراس آور است. اما، خب. دم عيد است و خريد عيد و ماهي قرمز و تاصبح و زيرتيغ، مجالي براي انديشيدن و احساس كردن خطري كه بيخ گوشمان است؛ باقي نمي‌گذارد. راستش، هيچ وقت اين كشور، از تاريخ 1/1/1 تا بحال، اين‌قدر در معرض خطر نبوده است. برخي، حرف سياست‌مدارها را مثل آب خوردن باور مي‌كنند كه خطري نيست و اين‌ها همه بلوف است (توجه داشته باشيد كه فقط يك ابله براي يك بلوف، پانصد ميليارد دلار هزينه مي‌كند و منافع كشورش را به باد مي‌دهد). برخي مي‌ترسند و از ترس، خودشان را به كوچه چپ مي‌زنند و ترجيح مي‌دهند كه به امور صلح آميز خودشان مشغول باشند تا شايد ماجرا خودش خود به خود حل و فصل بشود. برخي اصلاً متوجه مسأله و ابعاد آن نيستند. حق هم دارند. برخي نسبت به عواقب جنگ، آگاهند و البته جز خودخوري، كاري از دستشان ساخته نيست. و برخي ديگر، منتظرند تا آمريكا بيايد و مشكلشان را با حكومت حل كند و خلاص. اينها از همه بدبخت‌ترند. تخريب تمامي زيربناهاي يك كشور مي‌دانيد يعني چه؟ يعني برگشت به 100 سال قبل. يعني اينكه نبودن نيروي مقتدر مركزي كه بد يا خوب، حدي از امنيت و آرامش را تأمين كرده است؛ كشور را به آشوب و ويراني خواهد كشيد. يعني هر قبيبله‌اي خودمختار خواهد شد. يعني از ايران، يزد مي‌ماند و اصفهان و قم. يعني مردم، همديگر را خواهند خورد. يعني جرم و جنايت بيداد خواهد كرد. يعني انفجار، دزدي، قتل، تجاوز، تخريب و هرچيز بد ديگري كه بشود تصور كرد. يعني يك قرن طول خواهد كشيد كه رنگي از آرامش به اين كشور –كه شايد تبديل به كشور يا كشورهاي ديگري شده باشد- بازگردد... يعني، براي اينكه به تبريز، اهواز، كرمانشاه، زاهدان و يا بوشهر بروي، بايد پاسپورت داشته باشي و رواديد بگيري... يعني، ... تو بگو يعني چه؟

پ.ن. 1: اسم آن مردك يادم آمد: سعيد الصحاف. يادتان هست؟ تا لحظه آخر مي‌گفت كه آمريكا جرأت ندارد به عراق حمله كند. نه اينكه بخواهد فضاسازي مثبت كند. نه. خودش هم باورش شده بود. بنده خدا روي نيروي زميني عراق زيادي حساب باز كرده بود چون به خيالش بسيار قوي‌تز از تفنگداران آمريكايي بودند. اما خبر نداشت كه در هزاره سوم ميلادي، مثل قرون وسطي برنمي‌دارند لشگركشي كنند و بريزند به جان هم. بلكه از دور، كليدها فشرده مي‌شود و بعد موشك‌ها و بمب‌ها و جنگنده‌ها، به مصاف هم مي‌روند. آن‌وقت اين بابا انتظار داشت كه لشگريان فاتح صدام، با يك كلاشينكف صدر اسلام، جلوي امواج الكترومغناطيس سلاحهاي دشمن را بگيرند. راستش را بخواهيد، در كشور خودمان هم خيلي‌ها همين‌طور فكر مي‌كنند...

پ.ن.2: آقاي رئيس جمهور، درست در زماني كه عربستان سعودي، با فرصت طلبي حيرت‌انگيزي دارد چهار نعل مي‌تازد و موقعيت خودش در منطقه و جامعه بين‌المللي را به قيمت آسيب‌زدن به منافع كشور ما و بهره‌بردن از دست و پا بستگي كنوني ايران، سريعاً تحكيم مي‌كند؛ درست همين حالا برداشته با دعوت خودش، به اين كشور سفر كرده است. يعني دستت درد نكند، من تأييدت مي‌كنم. بتاز اي ام‌القراي جهان اسلام. مرا له كن. نوش جانت. لبنان و عراق هم مال تو. عرضه‌اش را داري. نوش جانت...
3 نظر ارسال مطلب به بالاترين: Balatarin