پاورقي

حاشيه‌اي بر اتفاقات معمولي

:: راست ميگن كه تو اين روزگار اگه كسي از كامپيوتر و اينحرفا سر در نياره يجورايي بيسواده ... من الان دو شبه كه دارم خودمو مي‌كشم تا اين تمپليت صفحه‌ام رو روبراهش كنم؛ اما از شما چه پنهون كه من همونقد از HTML سر در ميارم كه احتمالا خواجه حافظ شيرازي زبون چيني مي‌دونست! ... اما به هرحال و به هر جون كندني که بود، به ضرب سعي و خطا و قرينه يابي و هزار كوفت و زهرمار ديگه، يجورايي يه شكل و شمايلي براش سرهم كردم كه اگه دلبر نباشه، دست كم حال گيري هم نباشه ... خلاصه اينكه بد جور سر كار بودم اين دو شب ... ولي خوب، رضايت دادم ديگه ... به خودم گفتم ديوونه! مطلبي كه اون تو ميزاري بيشتر مهمه تا شكل و شمايل اين صفحه كوفتي... اين شد كه ولش كردم ديگه ... حالا ايشالا در اولين فرصت مقتضي، ميشينم دو كلوم حرف حساب هم ميزنم ...

:: الان توی این اتاق بغلی، چهار پنج تا آدم عاقل و بالغ و عقل رس، نشستن پشت سر يکی صفحه گذاشتن چه جووور! فکر کنم دارن طرح و نقشه سرهم می‌کنن که چجوری کله پاش کنن بدبختو ... خلاصه، ديگ بحث و تبادل نظر، در جوش و خروشه شديد! ... به نظر شما موفق می‌شن؟ ... اين برنامه، ادامه دارد ...



0 نظر ارسال مطلب به بالاترين: Balatarin