:: حالا بايد بگم که فرار کردن به دامن اجنبی يعنی چی ... راستش من اينجا واسه خودم دفتری داشتم، دستکی داشتم، چيزی مینوشتم، خوانندههايی داشتم و بساطی و از اينحرفا؛ تا اينکه زد و سر و کله اين پرشن بلاگ ( که اشتباهی پرشين بلاگ مینويسنش ) پيدا شد و منم بعد از کلی دست دست کردن، پيش خودم گفتم که هرچی باشه اين يارو از خودمونه، اجنبی نيست، پاشيم کوچ کنيم بريم تو آب و خاک خودمون بساطمون رو پهن کنيم ... اين شد که زين کرديم بسوی پرشن بلاگ ... اما ... خوب ... يه مدتی گذشت و من الان دوباره اينجا هستم ... خدمت دوستان ... يعنی به عبارتی دوباره کوچيدم به لونه اولم! ... حالا شما بگين که چی ميشه یروز آدم ورميداره جمع میکنه بن کن پناه میبره به دامن اجنبی! ...
:: پامو که تو ايتاليا گذاشتم، اولين چيزی که توجهم رو جلب کرد؛ يه ديوار نوشته بود:
Francesco, Ti Amo
:: راستی! ... الان دهه فجرهها ... پس: هان، تو که فرمان ميرانی! و صاحب قدرتی هستی؛ با رعايايت چگونهای؟