پاورقي

حاشيه‌اي بر اتفاقات معمولي

:: آدما يه وقتايی اصرار دارن که دنبال جای خودشون تو دل بقيه بگردن ...

:: گفتم تنها تو بمان با من ... ماندي؟

:: اون ماجراي صفحه و اينحرفا يادتونه كه ... بابا تعريف كردم براتون ... كه تو اتاق بغلي يه مشت آدم عالق و باغل پشت سر يكي صفحه و اينحرفا ... كه بعدش گفتم منم ديدن و اينا ... خوب ... منم شريك كردن! ... به هرحال يه سفره‌ايه كه پهنه و ... البته ...

:: مشكل من با آمارگير حل نشده هنوز ... هل من ناصر ينصرني؟
0 نظر ارسال مطلب به بالاترين: Balatarin