:: يروزي، توي يه سني، همه عالم باهات دوستن. بچه همسايه، پسر خاله، دختر عمو، بچههاي توي كوچه، دختر كوچولوي دوست مامانت، بچههاي مهد و همه و همه باهات دوستن. هر روز هزارويكبار با هم دعوا ميكنين و گيسهاي همديگهرو درميارين و با گاز تن همديگرو ميكنين. اما بازم با هم رفيقين. اما بعد كه بزرگتر شدين، توي سن دبستان، يهو ميبيني كه دوستات كمتر شدن. اگه پسر باشي، دخترا بالكل حذف شدن رفتن پي كارشون و اگه دختر باشي، برعكس. ميمونه هم جنسهاي خودت. توي اونا هم يواش يواش، داره يه حذفها و ريزشهايي رخ ميده. با يكي قطع رابطه ميكني چون مامانت گفته كه فلاني حرف بد ميزنه و كارهاي ناشايست ميكنه و بهت سفارش كرده كه ازش فاصله بگيري. با يكي ديگه دوست نيستي چون اونقد پول نداري كه پا به پاش، خرج كني و با يك ديگه به اين خاطر كه اون قادر نيست به اندازه تو خرج كنه و هر روز از بوفه مدرسه يه چيزي، حتي يه آلوچه هم كه شده بخره. يكي تنبل كلاسه، يكي چاخانه، يكي زيادي شيطونه و يكي ديگه راه خونهشون به تو نميخوره و خلاصه همينطور حلقه دوستات تنگ و تنگتر ميشه و تو هم بزرگ و بزرگتر. توي سن راهنمايي يكي توي خونشون ماهواره و ويدئو و بند وبساط و پارتي و بزن و بشكن هست و توي خونه شما، نوار اصفهاني ماكزيمم خلافيه كه ممكنه رخ بده، پس طبيعيه كه شما نميتونين با هم دوست باشين. باباي يكي پولداره و باباي رفيقش نع پس توي سرش ميزنه و تحقيرش ميكنه. ديگه با هم دوست نيستن. يواش يواش، تيپ دوستات برات مهم ميشه و بينشون فرق ميذاري. يكي بايد دوستاش حتما تيشرت lacoste تنشون باشه و كفش clarks پاشون و يكي ديگه بايد رفيقاش فقط شلوار فاستوني بپوشن و موهاشونم مث بچه مثبتا از يور شونه بزنن و يكي ديگه هم فقط باد تيپهاي شلوار گشاد و پيرهن رو شلواريها ميگرده. همينطوري كه سن و سالت بالا ميره، يواش يواش سر و كله تفريحات هم پيدا ميشه: يكي بريتني گوش ميده، اون يكي نوحه و اون يكي ديگه اصفهاني. يكي اهل معاشرت با جنس لطيفه و اون يكي نيست. يكي اهل خلاف و شيطنته، اون يكي بچه مثبت و سربزير و درسخون. يكي اهل فوتبال و ورزشه اون يكي اهل مطالعه و هنر و موسيقي و اينجور چيزا. چه ميدونم، بازم سنت بالاتر ميره و از دانشگاه سر درمياري. دوستات كم و كمتر ميشن چون يه سريشون پشت كنكور موندن و حالا ديگه يا توي كلاس تو نيستن و يا خط زندگيتون ديگه اساساً از تو جدا شده. يكي چپيه، يكي راستي. يكي سهميهايه يكي منطقه يكي. يكي چادريه يكي مانتويي. يكي ريش داره يكي گيس. يكي خوديه يكي بيگانه. يكي دوسته يكي دشمن. يكي تهرانيه يكي شهرستاني، يكي پولداره يكي نع، يكي ناهارشو هر روز تو هايدا ميخوره و اون يكي چمن پلوي سلف رو، يكي 206 زير پاشه و اون يكي با اتوبوس مياد دانشگاه، يكي پاتوقش تئاتر و موزه و سينماس و اون يكي جلسات هفتگي و هيأت، يكي اهل سياست و بگير و بكشه و تحصن و اعتراض، يكي اهل مدارا و سكوت، يكي مخالفه، يكي موافق، يكي ميخواد بمونه، يكي داره زبان ميخونه كه در اولين فرصت بذاره و بن كن بره. خلاصه همينطوري بگير و برو تا ته. با گذشت هر روز از زندگيت، در پي هر موفقيتي كه بدست مياري، بدنبال هر شكست، توي هر ناخوشي، گرفتاري و سختي كه برات رخ ميده، و خلاصه توي هر پيچ زندگيت، چه موفقيت باشه و چه شكست، يه دوست رو از دست ميدي؛ ... بعد از سالها، يدفه يه نگاهيي به دور و برت ميكني و ميبيني كه هيهات ... هيشكي نمونده و انگار يه دوست بيشتر نداري. فقط يدونه! حرفاتو با اون ميزني، راز دلت رو بهش ميگي، پشت و پناهته، با هم رفيقين ... دوستين، از همه خوانها گذشتين تا به اينجا رسيدين ... رفيق شفيق و يار غار همين. هرجا ميرين با همين، چيزي از هم پنهون ندارين. توي غصهها و شاديهاي هم شريكين ... خلاصه با هم دوستين، دوست ... و فكر ميكنين كه تا ابد با هم دوست خواهيد موند و هيچ چيزي توي دنيانيست كه بتونه پايههاي اين دوستي رو سست كنه ... به دوستيتون ايمان و اعتماد دارين و براش هر كاري ميكنين ... اما ... اما اگه يروزي پاي يه دختر به دوستيتون بازشه، ... اگه بوي پول، يه موقعيت شغلي و يا اجتماعي توي فضاش بپيچه ... نع ... دلم نمياد ادامهاش بدم ... خدا نكنه كه براتون پيش بياد ... خدا كنه كه همون يدونه دوست هم كه شده، تا هميشه براوتون بمونه ... كاش ... و كاش براي من هم ميموند ... كاش ...