پاورقي

حاشيه‌اي بر اتفاقات معمولي

:: اينارو بخونيد، آخرش مي‌خوام يه نتيجه‌اي بگيرم ...

بخشي از نامه يك سرباز اسرائيلي به مادرش:

از رفتار من عصباني نشو. حالم خيلي بد است! احساس مي‌كنم كه دارم به يك حيوان تبديل مي‌شوم، به آنچه مي‌كنم اعتقادي ندارم. از دستورات اطاعت مي‌كنم تا در چشم دوستانم مثل دخترها نباشم.

هرگز نخواهي فهميد كه با تفنگ آماده به شليك، وارد خانه‌اي شدن كه ده بچه، زن و پيرمرد در آن هستند؛ به عربي فرياد زدن و هوار كشيدن كه هيچكس از جايش تكان نخورد يعني چه.

مادر، همين چند ماه پيش، من شاگرد مدرسه بودم. پسري مثل خمير نرم. حالا مثل دژخيمها شده‌ام. فرمانده رو به من فرياد مي‌زند كه آشپزخانه را بگردم. سطلها و قابلمه‌ها را به هم مي‌ريزم، كيسه‌هاي شكر و آرد را برمي‌گردانم تا ببينم داخلشان هفت‌تير يا بمب دستي نباشد.

صداي به زمين افتادن اشياي زينتي، باعث مي‌شود كه دل آشوبه بگيرم. از گوشه‌اي پسري با چشمان درشت پر از نفرت نگاهم مي‌كند. مي‌دانم اگر من بجاي او بودم، براي تمام عمر از سربازان يهودي متنفر مي‌شدم. من هم اگر مي‌ديم كه مادرم، يعني تو، در حالي كه عده‌اي خانه‌ات را زير و رو مي‌كنند، مجبور مي‌شوي همانجا روي فرش بنشيني و سرت را بر زمين بگذاري و از ترس بلرزي همه آنها را مي‌كشتم.

اگر يكبار ديگر مجبور شوم سلاح به دست، پا به خانه‌اي بگذارم؛ سرپيچي مي‌كنم. مادر عصباني نشو، به زندان مي‌روم. ميدانم كه در نبردي برابر، مقابل يك مرد حاضرم زندگييم را بدهم اما نمي‌توانم ببينم كه كمدها را سرنگون مي‌كنم، ديوارها را مي‌شكافم، پيرها را وادار به نشستن روي زمين مي‌كنم. استفراغم مي‌گيرد. از خودم متنفرم. من ديگر نيستم. با هم اتاقيم كه در يك گروه هستيم و آنها هم مثل من احساس مي‌كنند؛ پنهاني صحبت كردم. پيرزني به صورت يكي از آنها تف انداخته بود. او بعد گريه كرد. سرش را توي كيسه خوابش كرد. فقط شنيدم كه مثل بچه‌ها هق هق مي‌كند ... حالا اگر تصميم گرفتم كه از دستورات اطاعت نكنم و به زندان افتادم، تو منظورم را مي‌فهمي.



بخشي از نامه سرجيو ياهني، از مديران اطلاعات اسرائيل كه بدليل امتناع از خدمت، به زندان محكوم شد:

... اين ارتش براي اين وجود ندارد كه به شهروندان اسرائيلي امنيت بدهد. فقط براي اين وجود دارد كه به دزديدن از سرزمينهاي قلسطيني ادامه بدهد... من در مقام يك يهودي، در مقابل جنايات اين ارتش نسبت به ملت فلسطين، طغيان مي‌كنم ... من در مقام فرزند والديني كه قرباني نازيها بودند، نمي‌توانم در سياست جنون‌آميز شما، نقشي به عهده بگيرم ... در مقام انسان، وظيفه من امتناع از مشاركت در هر نهادي است كه عليه بشريت، مرتكب جنايت مي‌شود.

نقل از:
فلسطين، بهار 1381 به روايت اينترنت
برگردان: فيروزه مهاجر و سحر سجادي
نشر آگه، چاپ اول

اون تصوري كه ما از دشمن براي مردممون مي‌سازيم، بعضي وقتا اونقدر اغراق آميزه كه باور كردنش مشكله، اونقدر مشكل كه گاهي باعث عدم اعتماد و در نتيجه بي‌تفاوتي مردم ميشه ... در پليدي اين دشمن، شكي نيست. اما در همون پليدي، گاهي رگه‌هايي از انسانيت هست كه بنظر من نه تنها نبايد اونها رو سانسور كرد، بلكه بايد بزرگنماييشون كرد و بهشون ميدون داد تا پر و بال بگيرن و رشد كنن و خودشون، زمينه‌اي براي اين باشن كه يروز ظلم و خشونت و بي‌عدالتي، براي هميشه از بين بره ...
0 نظر ارسال مطلب به بالاترين: Balatarin