:: بعضي وقتا از مرد بودن خودم، يه احساس بدي بهم دست ميده، مث امروز ... من خودم اصولاً از تماس بدني با آدما بدم مياد، مورمورم ميشه، واسه همين اين حق رو به ديگران هم ميتونم بدم كه اونا هم چنين احساس داشته باشن. بنابراين اين مسأله رو خيلي رعايت ميكنم خصوصاً توي تاكسي كه مواظبم فاصلهام رو با بغل دستيم كاملاً حفظ كنم. معمولاً جلو نميشينم مگه اينكه مجبور بشم. اين مسأله رو در مورد خانمها، حتي با وسواس و دقت بيشتري رعايت ميكنم چون علاوه بر موضوعي كه گفتم، از اينكه يه فكرايي در موردم بكنن، چندشم ميشه ... اما انگار همه مردا اينجوري نيستن ... امروز من صندلي جلوي تاكسي نشسته بودم وعقب يه خانم حدود 35-40 ساله كنار پنجره نشسته بود و كنارش هم دوتا آقا. وسطاي راه بود كه داد وبيداد خانمه بلند شد كه مرتيكه لنگتو بكش اونور و اين چه طرز نشستنه و چرا اينقد ولنگ و واز نشستي و من كتفم شكست اينقد به در فشرده شدم و از اينحرفا، ... يارو هم هيچي نميگفت و از همينجاش معلوم بود كه يه غلطي كرده و موش شده ... خيلي حالم بد شد ... ياد سه چهار سال پيش افتادم كه شبيه اين اتفاق، يكبار ديگه هم افتاد. من و يه آقاي ديگه، بعلاوه يك خانم، روي صندلي عقب نشسته بوديم. يارو مرتيكه وسط نشسته بود. وسط تابستون كت و شلوار تنش بود و قيافه خيلي معقولي هم داشت كه عمراً نميتونستي حدس بزني اينكارهاس. من ديدم كه اون خانم، هي خودشو جمع ميكنه و ميره اونورتر، و اين آقاهه هم هي دنبالش ميره و لنگاش و از هم وا ميكنه و گشادتر ميشينه. دو سه دفعه اين اتفاق افتاد تا جايي كه بين من و تون مرتيكه الدنگ، يك وجب جاي خالي مونده بود اما يارو چسبيده بود به اون زن بدبخت. يدفه ديدم كه خانمه خيلي در عذابه و كاري هم ازش برنمياد. دير وقت هم بود و پياده شدن از ماشين، به مراتب براش خطرناكتر بود! منم نه گذاشتم و نه ورداشتم، برگشتم به يارو گفتم آقا، اينطرف خاليه و خودم رو جمع و جور كردم. اونم شصتش خبر دار شد و مجبور شد دست از سر اون زن بدبخت برداره ... هم اونشب و هم امروز، خيلي حالم بد شد ... آخه يه مرد، چقد بايد پست و بدور از شرافت باشه كه بخواد اينجوري عقدههاش رو تخليه كنه و چقد بايد به حيوانيت سقوط كرده باشه كه با وقاحت و پستي تمام و بدون ذرهاي شرم، حيا و احساس گناه، از يكي اينجوري و به زور سوء استفاده بكنه. تن آدم ميلرزه ... از اون اتفاق به بعد، هر موقع كنار يه خانم ميشينم، اگه غريبه باشه، تمام زورم رو ميزنم كه خودمو توي خودم مچاله كنم كه يذره تنم بهش نسابه؛ از اينكه حتي يك لحظه چنين فكري در موردم بكنه، عقم ميگيره و موي تنم سيخ ميشه ... آخه شما بگين، اين چه جامعهايه كه با اونهمه ادعا كه يكجاي فلك رو هم دريده، مرداش رو اينقد حريص و پست و بي حيا بار آورده، اينقد عقدهاي كه از يه زن 40 ساله توي تاكسي هم نميگذرن ... اشكال، در تربيت ماست، در تربيت اجتماعيمون ... مردهشور ...