:: من كدامم؟ ... دمادم، منهايي در من فرياد برميآورند كه منند و من حقيقتاً درميمانم كه كداميك منم ... منهايي كه پارههاي يك موجود واحد نيستند، بلكه خود، هريك وجودي جداگانهاند كه در من ميلولند و در هم آويختهاند و جدالي بيپايان برانگيختهاند تا اين پوستين فرسوده و مندرس من را بر قامت ناساز خود بيارايند ... و در اين ميان، من درماندهام و حيران كه كدامم؟ ... آنكه ميگويد و ميخروشد و برون ميافكند ... و يا آنكه در خود فرو ميرود و سربرگريبان نهاده است و آرام ، ... آنكه سرشار از هيجان و شور وتكاپوست و يا آنكه خسته است و شكسته و نااميد... آنكه برانگيخته است يا آنكه فروخفته است و آرام؟ ... آنكه از درد و رنج آدمها، بخود ميپيچد و ميگريد و درد ميكشد يا آنكه از هرچه موجود بشري است، گريزان است و متنفر و كوچكترين رفتار آنها را در خور سختترين عقوبتها ميانگارد ... تو بگو كه من كدامم؟ ... آنكه در ميان آدمها، گردن ميافراد و به آنچه كه دارد و ندارد ميبالد، آنكه بيوقفه ميگويد و ميگويد و ميگويد، آنكه از هيچ چيز شرم و ابا ندارد، آنكه ميخندد و ميخنداند، آنكه پرشور است و ميشوراند ... و يا آنكه خسته است و فرسوده و از هرچه موجود بشري است ميگريزد و از دوستي و صميميت متنفر است و از ابراز محبت، بيزار، آنكه با كلامش سخت ميآزارد ... نميدانم كه من كدامم ... آنكه در خلال لحظات شور و هيجانش، درد پوچي و حقارت در اندامش ميپيچد، ... آنكه تنهاست، يا آنكه به شمار ستارهها دوست دارد ... آنكه ميخندد يا آنكه ميگريد ... آنكه ميخنداند يا آنكه ميگرياند ... آنكه ويرانگر است، يا آنكه سازنده؟ ... آنكه جسور است يا آنكه محتاط ... آنكه دوستدار است يا آنكه متنفر ... آنكه ... نميدانم ... نميدانم ...
و منِ من، بيتاب و سرگشته در ميان اين منها دست و پا ميزند، منهايي كه آنقدر درهم تنيدهاند كه گاهي ميپندارم هريك تنها صورت تغيير يافتهاي از ديگري است و گاهي آنقدر تغيير و تبديل مييابند و آنقدر صورت ميپوشانند كه ... نميدانم ... نميدانم كه كدامم ...