:: ونسان ون گوگ، كارل پوپر، تولوز لوترك، هاينريش بل، طه حسين، سهراب سپهري، آنتوان چخوف، ژان ژاك روسو، آبراهام مازلو، آنتوان دو سنت اگزوپري، ولفگانگ آمادئوس موتزارت و ... مولانا
بعضي وقتها، يه آدمايي مثل نسيم وارد زندگيت ميشن و لحظهاي بر تو ميوزن و بعد ... بي صدا و نرم، ميذارن و ميرن و از اونا فقط براي تو يك حس غريب، اما لطيف و دوست داشتني و گرم، باقي ميمونه ... مثل اونايي كه اسمشون رو اون بالا آوردم اما هيچوقت نديدمشون اما توي زندگيم وزيدن و من با تمام قلبم دوستشون دارم ... مثل معلم كلاس چهارم دبستانم، خانم مهناز تقيزاده انصاري و مثل اون آقاي راننده تاكسي كه من امشب يادشون افتادم و مثل هربار كه خاطرشون توي ذهنم زنده ميشه، بغض، تمام سينهام رو سخت و منقبض ميكنه و دلم ميخواد كه گريه كنم ...
من از بقيه زندگي اونا، چيزي نميدونم، ... هيچ چي ... اما توي اون مدتي كه باهاشون بودم، بهترين آدمايي بود كه در تمام عمرم ديده بودم ... خوش به حالشون، ... ساده، بزرگوار ... خوب ... و يه موجوداتي كه منو حالا ياد آدم مياندازن ... آدم با تمام اون معنايي كه ازش توقع دارم، آدمي كه تو در كنارش، دل انگيزترين جلوههاي زيبايي رو ميبيني، به گوهر هستي و حقيقت و زيباييش نزديكتر ميشي و يدفه يادت ميفته كه اِ ... آدمي كه ميگن اينه، ... ما هممون بايد اين شكلي باشيم، شريف، ساده، صادق، بزرگوار، مرد ... خوب ... و هوس ميكني كه تو هم اون شكلي باشي، ... دلت پر ميشه از شور و احساسات انساني و آرزوهاي خوب ...
وقتي كه خوب فكرشو ميكنم، ميبينم كه اصلا هيچ اهميتي نداره كه اونا كي بودن و چيكار كردن. اين مهمه كه توي اون مدتي كه باهاشون بودم؛ چطور رايحه مهر و عطوفت و آدميت از وجود بزرگ اونا، توي فضا موج ميزد و چطور من رو تسخير كرد و چقدر وقتي كه ازشون جدا شدم، وجود كوچيكم لبريز از شور و هيجان بود و چطور در جذبه يك روح بزرگ حل شده بود ... اونا يك تاثير ابدي روي من گذاشتن ... و اينكار رو نه با حرف، نه با ژست، نه با شعر و نه با هيچ چيز ديگهاي انجام ندادن. اونا فقط كارشون رو انجام دادن. همين. اما ... بزرگوارانه ...
اگر محيطمون، از اين آدما بيشتر داشته باشه، اونوقته كه معناي آدميت رو ميفهميم و زيباييش رو با تمام وجودمون حس ميكنيم و يواش يواش ما هم به طرفش كشيده ميشيم ... كاش اينطوري بود ...