پاورقي

حاشيه‌اي بر اتفاقات معمولي

:: توي اتاقم نشسته بودم و منتظر ... دستنوشته يكي از شاگردام كه ترم قبل براي تشكر از من نوشته بودش، جلوي چشمم بود، روي تابلو. قبلا هم خونده بودمش، اما اينبار كه خوندمش، با اينكه اصلا نمي‌دونم چه كسي اون رو نوشته،اما توش يه حس دوست داشتني و لطيف و زيبايي بود كه انگار تازه كشفش مي‌كردم ... خيلي عالي بود، ...
نمي‌دونم چند تا شاگرد داشتم، راستش يبار به اين فكر كردم كه من توي زندگي اونا چه تاثيري گذاشتم ... لابد براي بعضيا فقط به اندازه گذروندن چند واحد و نزديك شدن به فارغ‌التحصيلي و خلاصي، براي بعضياي ديگه در حد يه درس تخصصي كه به ابزار كار حرفه‌اي مجهزشون مي‌كنه، ... ممكنه يه كم تو خاطر بعضيا بيشتر دوام بيارم، اونم از نوع خاطراتي كاملا بي‌ربط به نوع رابطه من با اونا، مثلا يادآوري چيزايي كه براشون تعريف كردم و خنديديم و يا خاطره سفرها و اينجور چيزا ... اما اگه بين اونا يك نفر، فقط و فقط يك نفر پيدا بشه كه من چشمش رو به زندگي باز كرده باشم ... يك نفر كه توش انگيزه و شوق ايجاد كرده باشم، اون موقع مي‌تونم بگم كه من كار خودم رو كردم و فكر مي‌كنم كه كار بزرگي هم كردم ... اون زمان هستش كه لذت دوست داشتني رضايت و مفيد بودن، تمام وجودم رو لبريز مي‌كنه ...

بنام معمار هستي،
اين اولين برگي است كه به خط خودم ولي با وسواس‌تر از هميشه ارائه ميدهم، كه حتي لحظه‌اي از انحناي وقت شما، برگه‌اي از هواي صاف سخاوت شما را جبران نمي‌كند.
تا بزرگ شدن راهي بسيار طولاني است ولي مي‌توانم بگويم كه لااقل كوچكتر از گذشته نيستم. نمي‌گويم كودكتر، چون فكر مي‌كنم كه كودك بودن هميشه دشوار و با ارزش است.
هر خطي كه كشيديد پله‌اي بود به وسعت تشكيل ابرها.
هر كلامي كه گفتيد دري بود به فهميدن لحن آب و زمين.
و هر كلاس شما سفري بود به انديشه درياها.
و بدانيد كه هر ظرفي كه براي زندگي ، هر پنجره‌اي براي مسير نگاه و هر پله‌اي كه براي عروج طراحي كنم، يادگاري از زحمات دلسوزانه شما را به همراه خواهد داشت.

يكي از شاگردان كوچك شما
زمستان 81
0 نظر ارسال مطلب به بالاترين: Balatarin