پاورقي

حاشيه‌اي بر اتفاقات معمولي

:: چشم سياوش خان، چشم ... اتفاقاً خودم هم داشتم به همين فكر مي‌كردم ...

ديگران را بگذار، دل به خورشيد بسپار، نگاه کن كه چگونه هر بامداد، صبور و سربلند، از شاخه هاي خاکستري صبح بالا مي آيد و ستارگان چگونه در برابر روشنائيش، شرمنده و خاموش مي شوند ...
0 نظر ارسال مطلب به بالاترين: Balatarin