پاورقي

حاشيه‌اي بر اتفاقات معمولي

:: غزلي براي حوا

« در آغاز هيچ نبود،
تنها كلمه بود،
و آن كلمه، خدا بود.
» *

نه ...
در آغاز هيچ نبود،
كلمه هم نبود، ... تنها تو بودي ...
و كلمه خود را به شكل تو مي‌آراست.

دوباره ...
در آغاز هيچ نبود،
تنها كلمه بود،
و آن كلمه، همهمه‌اي گنگ، نجواي سحرگوني بود كه سحرگاهان خوابم را مي‌آشفت ...
و تو خود را به شكل كلمه مي‌آراستي.

از نو ...
در اغاز هيچ نبود،
تنها كلمه بود،
و آن كلمه، من بودم.
و تو اما خواندن نمي‌دانستي ...

باز هم نه ...
در آغاز هيچ نبود،
تنها كلمه بود،
و آن كلمه، دروغ بود.
و تو، ديگر نبودي ...

* انجيل، باب اول
0 نظر ارسال مطلب به بالاترين: Balatarin