::
حرفهاي ناگفته ...
اينكه ميگويم «دوستت دارم»
فقط بخاطر اين نيست كه دوستت دارم،
از روي عادت هم نيست، نترس ... دلخور هم نشو،
هر چند كه به ترسيدنت و دلخور شدنت، هردو، عادت دارم ...
راستش اصلاً نميدانم كه بخاطر چيست،
فقط ميدانم كه «دوستت دارم» ...
اينكه به تو حق ميدهم كه دوستم نداشته باشي،
اصلا به معناي آن نيست كه فراتر از ظرفيت خودم گذشت كردهام،
هر دوي ما ميدانيم كه فقط دوست داشتن من كافي نيست؛
پس هرچند به راهي كه آمدهام شك دارم،
اما بازهم «دوستت دارم» ...
اينكه از من ميپرسي كه اين دوست داشتن، به كجا خواهد انجاميد،
سوال سختي است که برايش جواب ندارم؛
مي دانم حقِ توست که بپرسي و بداني،
مي دانم گاهي ميخواهي رهايم کني ولي نميتواني،
مي داني، شايد نمي دانم که مي تواني.
اينكه ميگويم «دوستت دارم»
فقط بخاطر اين نيست كه دوستت دارم ...
اين را خوب ميدانم كه اگر به هيچ چيز يقين ندارم،
اگر خسته و پژمرده شدهام،
اگر هميشه اشتباه فكر كردهام،
اگر راه را اشتباه آمدهام،
اما خوشحالم كه تمام اين راه را با تو آمدهام؛
و به همين دليل «دوستت دارم» ...
من بخاطر اينكه تو خودت بودي،
بخاطر اينكه خودم را به من نشان دادي،
بخاطر اينكه خوب، ساده، صريح، بزرگوار و مهربان بودي،
بخاطر اينكه با من بودي و به خاطر لحظات زيبايي كه به من دادي،
بخاطر اينكه هميشه در بدترين لحظات به من آرامش دادي،
بخاطر اينكه در تيرهترين تنگناهاي دلسرديام به من اميد دادي ...
بخاطر همه اينها، و بخاطر خيلي چيزهاي ديگر،
هميشه و هميشه «دوستت دارم» ...