پاورقي

حاشيه‌اي بر اتفاقات معمولي

:: يه جايي هست كه وقتي خيلي دلم مي‌گيره، وقتي خسته و نا اميد ميشم وقتي بغضم ميگيره و دلم مي‌خواد كه گريه كنم؛ ميرم اونجا. يه جايي كه خيلي دوستش دارم. يه جايي كه بهش پناه مي‌برم ... دوستش دارم، ... خيلي ... خيلي زياد ... بهم آرامشي ميده كه هيچ جاي ديگه‌اي نتونستم تا حالا پيداش كنم ... عميق و ساكت ... ومهمتر از اون، تنها ... واقعاً تنها، اونقدر تنها كه حتي حضور خودتم توش خيلي ملموس و قابل درك نيست ... وقتي اونجا هستم، از محيط زندگي روزمره‌ام، با همه هياهو و جنجال و نيروهاي عاصي كننده‌اش، بطور كامل جدا ميشم و پشت سرم ميذارمش و بعد مي‌مونيم من و سكوت و تاريكي ... و احساسي كه تنها چيزيه كه با خودم آوردمش اونجا ... اينجا رو خيلي سال پيش كشفش كردم، وقتي كه خيلي كوچيك بودم و از همون موقع، هر موقع دلم مي‌گيره، احساسم رو برمي‌دارم و ميام سراغش ... و هميشه هم هست، ... فضايي كه مقيد به مكان نيست و به زمان هم ...

وقتي خيلي دلم مي‌گيره، وقتي خسته و نا اميد ميشم وقتي بغضم ميگيره و دلم مي‌خواد كه گريه كنم؛ ... پتومو مي‌كشم روي سرم ... اينجا ديگه منم و احساسم و دنيايي كه همه‌اش رو اون بيرون جا گذاشتم ...
0 نظر ارسال مطلب به بالاترين: Balatarin