:: خستهام، هواي دلم باراني است و تو نيستي كه دستانت را روي گونههايم بگذارم ... و ببارم.
:: تيمسار سرش به كار خودش گرم است. گاهي اما خرده فرمايشاتي هم هست: يك ليوان چاي، كارت ماشين، تلفن. و من بيقرار. از چه اما؟ نميدانم. دلم شور ميزند. مقابل آتش دراز ميكشم. پيغامي براي تو. پاسخي نيست. پيغامي ديگر و باز هم بيپاسخ. مادر ماهيچه پخته است. بوي سبزي پلو ناآرامم ميكند. شربت آبليمو. هويج پخته. كلم. سس مايونز. ميخورم، نميخورم. ناآرامم. پيغام ديگري براي تو. باز هم پاسخي نيست. دراز ميكشم. پتو به سر كشيده. چراغ اتاقم خاموش است. چيزي دلم را چنگ ميزند. بغض. پيغام ديگري براي تو:
كاش بودي، دلم هواي دستانت را دارد ... برميخيزم. فردا عازم اصفهانم. كوله ميبندم. دلم نميخواد بروم. سرگيجه دارم. خستهام. دلم ميخواد فقط بخوابم. يقه اسكي، سشوار، شامپو، جوراب. لنز دوربينم خراب است. خستهام. دراز ميكشم. دلم فشرده است. تنگ است. تنگ. طاقت سقف را ندارم. ديوارها محاصرهام كردهاند. ميخواهم بروم. نميدانم به كجا. لباس پوشيده و در آستانه در باز ميگردم. ساعت 1 نيمه شب است. بخاطر تو نميروم. فقط. پتو به سر كشيده دراز ميكشم. تمام درونم به هم ميپيچد. دلم بيتاب است. گرفته است. تو نيستي. امروز نگفتم كه دوستت دارم. تو گفتي؟ پيشانيم داغ است. مثل دستهاي تو. روزهايي كه تب دارم، به من بگو كه دوستم داري ... چشمهايم گرم است. من خوابيدهام.