:: من امروز در تسلسل اتفاقاتي، به يك نكته مهم، اما بسيار ساده پي بردم. ميدونيد ريشه خيلي از تقاوتها ميان برداشت ما از خودمون و برداشت ديگران از ما، در كجاست؟ ...
برداشتي كه ما از خودمون داريم، بيش از هر چيز، ناشي از تواناييها و استعدادها و «اون چيزي هست كه ميتونيم (يا فكر ميكنيم كه ميتونيم) انجامش بديم» در حاليكه ماهيت تلقي ديگران از ما بيشتر ريشه در «اون چيزي داره كه انجامش داديم» ... بطور خلاصه، ما عمدتاً روي تواناييهاي بالقوه خودمون حساب ميكنيم در حاليكه ديگران بيشتر روي قابليتهاي بالفعل ما ... و بنابراين، طبيعيه كه ديدگاه ما آرمانگرايانهتر از ديگران باشه. البته اين در جاي خودش، نكته بسيار خوب و مثبتيه كه مسبب اميد و به تبع اون، پيشرفت و تكامل هستش. اما در اين بين گاهي برداشت ما از خودمون، مولد توقعاتيه كه بعضاً ديگران اونها رو برآورده نميكنن و چنين چيزي هميشه سرمنشأ تعارض و تضاد با محيط هست. در واقع ما بايد اين رو بپذيريم كه ديگران، در مورد ما مثل خودمون فكر نميكنن ... اونها روي اون چيزي قضاوت ميكنن كه ميتونن ببيننش ...