پاورقي

حاشيه‌اي بر اتفاقات معمولي

:: اين استكانو بزنم، سر شب تا حالا راست يه بغلي سرازير خندق بلا كردم مگه يه نمه اين دل وامونده آروم بگيره و نالوطي، يه كله تك و دو نزنه... اما نع... لامروت هيچ رقمه بساز نيست؛ همچين كه اين سر بي صاحاب مياد گرم شه، بي‌مصب نمي‌دونم چيه ناغافل هوار ميشه تو اين دل دربه‌در كه عينهو آربيس سولاخ سولاخه لاكردار. پلك نزده مث افعي لوليده تو اين تن لاجون و پشت‌بندش سر تا پاي تلنگ در رفته‌ات، گزوگز مي‌كنه... لاكردار بد اين زخم ناسور، نمك سود مي‌شه آخه... چاره چيه لوطي؟ دوا لابد. يه استكان تلخي و پشت دمش يه پك بي پدر و مادر كه تا اندرونتو گرد بيگيره... اكه هي، آخه لامروت، نونت نبود، ‌آبت نبود آخه چيت ناساز بود كه اونجوري چارقدتو سركشيدي و تلق و تلق پاشنه‌هاتو دور حوض كاشي فيروزه، حواله فرق بلاكش حاجيت كردي... دِ آخه بي‌مرام، اون چشا مرد مي‌خوان كه توشون زل بزنه و خونه خراب نشه... حاليته آبجي؟ مرد...
2 نظر ارسال مطلب به بالاترين: Balatarin
2 Comments:
Anonymous ناشناس said...
اینو خودت نوشتی یا از زبان ناصر ملک‌مطیعیه؟؟؟
:P

Anonymous ناشناس said...
اینم چهره جدید آقای اینجانب