:: «یه خانم دبیری چند وقت پیش با من تماس گرفت که اقای فلانی! ما در مدرسهمون یه دختر بچه شونزده ساله داریم کلاس سوم دبیرستان رشته ریاضی-فیزیک. اومده میگه من تو خونهمون انرژی هستهای رو کشف کردهام. اینو یه کاریش بکنین.من گفتم اقا تو مدرسه جلسه بذارین یه مقدار سوال کنین ببینین چقدر جدی است؟ جلسه گذاشتن پرسیدن دیدن مثل اینکه جدی است. خبر دادند من زنگ زدم به رییس سازمان انرژی هستهای. گفتم آقای عزیز یه دختر خانم دبیرستانی یه همچین حرفی میزنه. شما بررسی کنید اگه صحت داره حمایتش کنید. دعوت کردند دانشمندان هستهای ما که متوسط سنشون کمتر از 25 سال است نشستند جلسه گذاشتند. این دختر خانم رو دعوت کردند پرس و جو. دیدند درست میگه! گفتند خب بیام تو خونهات ببینیم چیکار داری میکنی. اومدند در منزل دیدند این دختر بچهی سوم دبیرستان با کمک برادر بزرگترش رفته یه سری قطعاتی رو از بازار گرفته، به هم نصب کرده واقعا انرژی هستهای تولید کرده. که خب الان برداشتهاند بردند اونجا و بالاخره یه دانشمند هستهای شده دیگه. براش اسکورت گذاشتهاند، برو بیا، ماشین و راننده و ... این خودباوری است.»
يك روز در عهد شاه وزوزك يك بدبختي رو كه دزدي كرده بود، گرفتند بردند پيش حاكم. جناب حاكم، دستور صادر فرموندند كه آقاي دزد را دراز كنيد و هزار ضربه شلاق به او بزنيد تا غلط بكند بار ديگر دزدي بكند. طرف به تضرع و زاري افتاد كه حضرت حاكم، شما يا هرگز شلاق نخوردهايد كه بدانيد چيست و يا نميدانيد هزار چقدر است... حالا حكايت ما است و حكايت...