پاورقي

حاشيه‌اي بر اتفاقات معمولي

:: داستان آقاي حسن حسيني

حسن حسيني، كارگر كارخانه‌ي كنف‌كار رشت، خودش را در محوطه‌ي كارخانه، حلق آويز كرد. يعني خودش را كشت. به هيمن سادگي. البته، خودكشي حرام است. لااقلش اين است كه رسم جوانمردي نيست. حسن اقا، نبايد خانواده‌اش را به امان خدا رها مي‌كرد و مي‌گريخت. راستش را بخواهيد، به نظرم اين تنها خوري است.

باري، حسن آقاي حسيني، يازده ماه، بي‌كار بوده است. يعني هيچ حقوقي نداشته. قبل از آن هم، 16 ماه بيمه بي‌كاري مي‌گرفته است: از قرار ماهي 120‌هزار تومان. البته، پيش از آن هم، نزديك به يك‌سال، بدون حقوق در كارخانه‌ي فوق‌الذكر، كار مي‌كرده. بي‌انصافي نباشد، گاهي - يعني هر سه ماه يك‌بار- 30 تا 50 هزار تومان، مواجب هم مي‌گرفته است. البته، زندگي كردن با حقوق 150 (يا 180) هزار توماني كارگري، خودش مصيبت عظمايي است كه لايق هيچ بني بشري نبايد باشد. اما، داشته باشيد كه همين آب باريكه هم، ناگهان مسدود شود و دو سه سالي هم از اين ميانه بگذرد. لابد، شيره‌ي يك زندگي خشكيده و نباتي، تا عمق يكايك سلولهايش، مكيده مي‌شود و بعد، «هيچ چيز» نمي‌ماند. به اين «هيچ» خيلي دقت كنيد. اين هيچ چيز، با آن وقتي كه در يخچال را باز مي‌كنيد و غرولند كنان مي‌گوييد «اه... تو اين يخچال، هيچي پيدا نمي‌شه» و در عين حال، با همين يخچال مي‌شود يك‌ماه تمام زندگي كرد؛ توفير دارد. اين هيچ، يعني مطلقاً هيچ. يعني كفش‌ات را هم از فرط فرسودگي، نمي‌تواني بفروشي و لقمه‌ناني جلوي فرزندت بگذاري. هيچ، چيزي در اين حد و حدود است.

حسن آقا، زماني در كارخانه‌اي كار مي‌كرد كه گاه، تا 240 ساعت در ماه، اضافه كاري داشت. اما روزگاري فرا رسيد كه قرار شد براي كوچك شدن اندازه دولت (يك علامت تعجب طلب شما باشد) كارخانه‌هاي دولتي، به بخش خصوصي واگذار شوند. از قضا، قرعه به نام كارخانه‌ي حسن آقا –يعني كنف‌كار شت- هم اصابت نمود و بدين‌ترتيب بود كه كارخانه‌ي كذايي، در سال 82 از قرار 260 ميليون تومان، به يك آقايي به نام بخش خصوصي واگذار گرديد. البته، كارخانه‌ي حسن آقا، علاوه بر ماشين آلات خود، 10.5 هكتار زمين و بيست‌هزار متر مربع، ساختمان هم داشت. اين پول، شامل همه‌ي اينها مي‌شد. برف گيلان را هم كه يادتان هست؟ 85 ميليون تومان وام بلاعوض براي كارخانه‌اي كه هيچ آسيبي نديد، از آسمان نازل كرد. مفت چنگش. اما با همه اين احوال، كارخانه خوابيد. هرگز بعد از فروخته شدنش، مثل سابق كار نكرد. تعطيل شد. دستگاههايش را خارج كردند. كارگرها اخراج شدند. و حسن آقا خودش را كشت.

حالا چقدر خوب شد كه اسم اين آقا، حسن حسيني بود. انگار پدرش مي‌دانسته كه قرار است اين شازده، نماينده‌ي بي‌شماري شكست خورده‌ي برگشته بخت، چون خودش باشد. مثلاً فرض كنيد اگر اسمش را ديااكو ديوسالار استرآبادي گذاشته بودند؛ چه مصيبتي بود كه يك لنگه‌اش را پيداكني حالا اينكه چطور مي‌شد سرنوشتش را به هزاران هزار ديگر تعميم داد، بماند. خوبي حسن حسيني اين است كه پيرامونمان را چنان فراگرفته كه يافتنش تنها به بانگي،‌ ميسر است. همين امروز در يك خيابان شلوغ، فرياد بزنيد: حسن آقا! كمتر از بيست-سي جفت چشم به سوي شما رو نخواهند كرد كه لابد ده تايشان، حسيني هم هستند. يكايك آنها، يك حسن حسيني بالقوه هستند كه عنقريب، قسط زندگي‌شان يك طوري عقب خواهد افتاد و تمام. حالا اين حسن حسيني‌ها، چند بار به اسرائيل و آمريكا و انگليس و فرانسه و شوروي و اريتره و آلمان و دانمارك و فيجي و نيوزيلند و مجمع‌الجزاير سليمان فحش داده باشند خوب است؟ چند ماه در گرماي جنوب و سرماي غرب، لابلاي سفير گلوله و انفجار گلوله توپ و خمپاره وشيميايي و مين، جانشان را براي ميهن به قمار گذاشته باشند خوب است؟ چقدر براي استقبال از رئيس جمهورهاي محبوب و نامحبوب، هوار كشيده باشند خوب است؟ چقدر رأي داده باشند خوب است؟ و اصولاً چقدر انقلاب كرده باشند خوب است؟

و اما آقاي حسن حسيني، خودمانيم، كار درستي هم نكردي كه خودت را كشتي. تو كه راحت شدي اما حالا دخترت را هر روز در مدرسه و راه منزل و بازار و كوچه و خيابان، نشان مي‌كنند كه «اين همون دختره‌اس كه باباش خودشو كشت» تو كه دختر بچه نبوده‌اي كه درد اين نشان شدن‌ها و ياوه شنيدن‌ها را بفهمي. لابد همين روزهاست كه سر و كله‌ي يك پيرخيّر شكم (با پايين شكم) گنده هم پيدا ‌شود كه دنگش گرفته سر و ساماني به وضع دخترت و البته خودش بدهد. البته اگر چشم وقيح و دريده‌ي عوام‌الناس، دخترت را امان بدهد و وزوز مدام خاله‌زنك‌ها، نام نيك‌اش را نيالايد. حالا، همسرت بايد آواره‌ي خانه‌هاي مردم بشود و براي سير كردن شكم خودش و فرزندانش، از بام تا شام بشويد و بروبد و بسابد و باز، مثل دخترت، سنگيني نگاههاي متعفني كه به دنبال زنان بيوه، مثل سگ بو مي‌كشند را همراه ياوه‌هاي ننگ‌آلود همسايه‌ها و همشهري‌هاي محترم، تحمل كند... قبول كن كه كارت درست نبود. بايد موقع خواب، شير گاز را باز مي‌كردي و در آغوش خانواده‌ات يك دل سير مي‌خوابيدي. بهتر نبود؟
1 نظر ارسال مطلب به بالاترين: Balatarin
1 Comments:
Blogger ایران said...
سلام

فيلمي ضد ايراني در ايران تهيه شده است. اين فيلم توسط گزروهکهاي تجزيه طلب مورد حمايت قرار گرفته است

اين فيلم را مي توان نسخه ايراني فيلم ۳۰۰ ناميد
ظاهرا همه عليه تاريخ تمدن ايراني بسيج شده اند

ايراني بيدار باش

http://zulqarnain.persianblog.com/