پاورقي

حاشيه‌اي بر اتفاقات معمولي

:: خوشي‌هاي كوچك زندگي من

1. وقتي با لپ‌تاپ كار مي كنم، كف پايم را مي گذارم روي پاور. گرمايش، به شدت مطبوع و خواستني است. براي همين، هميشه دلم براي كار كردن با لپ‌تاپ، غنج مي رود.
2. در محل كارم، ثانيه شماري مي كنم تا وقت ناهار برسد. بعد، غذايم را مي آورم پشت ميزم، روبروي كامپيوتر مي نشينم و بعد، صفحه اينترنت اكسپلورر را باز مي كنم و تمام مدت ناهار خوردنم، به وب‌گردي مي‌گذرد. شوق لنباندن يك طرف، اشتهاي سيري ناپذير ول گردي در اينترنت هم، همان‌طرف. كسي معجوني بهتر از اين، سراغ دارد؟
3. هر شب پيش از خواب، سرم را زير پتو مي كنم و گيم موبايل را به راه مي اندازم. در اوج خستگي هم كه باشم، لااقل بايد يك ست بازي كنم تا خوابم ببرد. چه كنم؟ پدر اعتياد بسوزد.
4. تمام طول هفته، حسرت شب جمعه را مي خورم كه ساعت 10:30، فيلم بگذارد و من، جلوي تلويزيون بنشينم و در حالتي بين خواب و بيداري، در حالت نشئه دلپذير تقلاي بيداري در هجوم شيرين و رخوت‌آور خواب، مثل كلاغ زل بزنم به تلويزيون و تلاش كنم كه بيدار بمانم و چند ثانيه بيتشر ببينم. اما، پيش از پايان فيلم، مقاومتم، بدون اينكه بفهمم، بشكند و خوابم ببرد و فيلم، ناتمام بماند. محشر است. لذت بخش تر از اين خواب، هرگز سراغ ندارم.
5. تا به حال در ماهيتابه روحي (درستش رويي است، غلط ديكته‌اي نگيريد. خودم مي‌دانم) نيمرو خورده‌ايد؟ اگر هم خوره باشيد، فايده‌اي ندارد. بايد به سبك من نوش جان كرده باشيد كه بفهميد چه مي‌گويم. اول، ماهيتابه را روي شعله‌ي تند اجاق، داغ مي‌كنيد. بعد يك قاشق كره توي ماهيتابه مي‌اندازيد و جلز و ولزش را نظاره مي‌كنيد. آب كه شد، خوب نمك‌پاشي مي كنيد. بعد، يك تخم مرغ خوشگل رسمي، توي ماهي تابه مي‌شكنيد. دوباره نمك. همچين كه كمكي شور بشود. يادتان نرود: زير ماهيتابه، حتماً بايد زياد باشد. چرايش را بعداً مي‌فهميد. سفتي و شلي زرده، به ذائقه خودتان بستگي دارد. مهم اين است كه نان بربري در بساطتان به هم برسد. بسم‌الله. بزنيد به بدن و حالش را ببريد. همه‌ي اينها مال شما. تا لقمه آخر. بقيه‌اش اما، مال مخلص شما. من، آن قسمت برشته شده چسبيده به ماهي تابه را مي‌خواهم كه همچين، شور هم از آب درآمده و با نان بربري، صفاي عالم است جان برادر. آخ كه چقدر دلم خواست!
6. ديده‌ايد بچه‌هاي كوچك چون دستشان كوچك است، نمي‌توانند دست بزرگترشان را كامل بگيرند و بعد فقط يك انگشت او را –معمولاً سبابه‌اش را- توي مشتشان مي‌گيرند. من كشته‌ي همينم. اينكه يك كوچولوچي، همراه من قدم بزند و انگشت سبابه‌ام را توي مشتش سفت بگيرد. اي جان!
7. من اگر ساعت 7:15 از خواب بيدار شوم، تا 7:45 كارهايم را مي كنم و بعد، سر 15 دقيقه و گاهي كمتر، به محل كارم مي‌رسم. عيال، هر روز ساعت 6:15 بيدار است. راهش دورتر از من است. اما دليل زود بيدار شدنش اين است كه اصولاٌ سحرخيز است. روزهاي تعطيل هم، بيتشر از اين نمي‌خوابد. بماند. حدود ساعت 6:45 تحت تأثير اتمسفر بيدار خانه، من هم بيدار مي‌شوم. هرچند دلم نمي‌خواهد. نگاهي به ساعت بالاي سرم مي‌كنم. هنوز نيم ساعت وقت هست. با خشنودي وصف ناشندني از اينكه هنوز وقت دارم، سرم را زير پتو مي‌كنم. هرچند كه دوباره به همان عمق، خوابم نمي‌برد. اما كيفش را كه مي‌توانم بكنم. اين اتفاق، هر روز مي‌افتد و من هر روز، همين‌قدر كيف مي‌كنم.
8. تصورش را بكنيد كه خسته و كوفته، به خانه آمده‌ايد. در يخچال را باز مي‌كنيد. چشمتان بين قفسه‌ها، به دنبال يك اتفاق هيجان انگيز مي‌گردد. نگاهتان از روي نوشيدني‌ها و ميوه‌ها و لبنيات و غذاهاي خورده و نخورده سر مي‌خورد و ناگهان، روي يك ظرف كوچك، Snap مي كند: قرمه‌سبزي ديشب! اين قرمه‌سبزي را اگر روي 5-6 قاشق برنج بريزي و بعد بگذاري داخل مايكروويو كه داغ بشود؛ خوشمزه‌ترين و هيجان‌انگيزترين اتفاق عصر شما خواهد بود.نوش جان.
9. اصولاً داروخانه براي من جاي جذابي است. نه به خاطر داروهايش. در كشور ما، لوازم بهداشتي را در داروخانه‌ها مي‌فروشند. براي همين است كه من داروخانه‌ها را دوست دارم. بنابراين، يكي از هيجانات و خوشي‌هاي كوچك زندگي من، چرخيدن در داروخانه و خريدن لوازم بهداشتي است. حتي اگر نيازي به آنها نداشته باشم. البته نه هر داروخانه‌اي. بعضي‌هايشان كم از بقالي ندارند. منظور من، به قول فرنگيها دراگ استور است. داروخانه بزرگ و تميز و روشن. با فروشنده‌هاي تميز و نظيف و خوش‌رو. مثل داروخانه صدف (سر نياوران، از طرف پاسداران). اخيراً هايلند آرژانتين هم لوازم بهداشتي آورده كه آنجا را دوست ندارم. آدم احساس عقده‌اي بودن مي‌كند.

10. نه تايش را نوشتم. باز هم هست. اگر فرصتي بود، بعداً اضافه مي‌كنم.
6 نظر ارسال مطلب به بالاترين: Balatarin
6 Comments:
Anonymous ناشناس said...
ميدونم بي كلاسيه ولي واقعيه
تا حالا شده بعد از خوردت بيسكوئيت يا كلوچه با انگشت اشاره يه حالي به لثه هات بدي؟لذت ناب.

Anonymous ناشناس said...
زنده باد

Anonymous ناشناس said...
یک و دو و چهار تا هفت پتنت منه! رفرنس بدهید لطفا!!!ـ

Anonymous ناشناس said...
از این که با زود از خواب بیدار کردنت در ایجاد لذت‌هایت سهیمم جای خوشوقتی است. دیگر هیچ وقت از سر و صدایی که صبح‌ها راه می‌اندازم، احساس عذاب وجدان نمی‌کنم!!!!!

Anonymous ناشناس said...
حد سر و صدا، مهم است. اگر كاملاً از خواب بپرم كه موضوع، بالكل منتفي است. همين روال فعلي خوب است. ادامه بده

Anonymous ناشناس said...
اي چه شبيه من بعضياش :))