:: هرچه نوشتم و سرشتم و تحلیل کردم، عاقبت دیدم نشاید. همینطور لری، خیلی بهتر است. مخلص کلام این است که عزیز دل برادر، شما زحمت بکش و بزرگواری کن فیلمت را بساز و جایزههایت را ببر. همین. چه کار به کار فیلسوف جماعت داری جانم. حالا اگر یک فیلسوف مادر مردهای از تو یک ایراد بند تنبانی بگیرد، گوش فلک را میدری که تعقل را چه به هنر و وا هنرا و هنر را به تیغ تعقل، ذبح کردند و و و و ... آدمیزاد باید جنبه داشته باشد. حالا یکی و نصفی آب نبات چوبی جایزه گرفتهای که نباید یابو برت دارد که هنرمند بی بدیل و درهی نادرهی روزگاری و لابد اجازه داری توی هر سوراخی چوب بکنی جان من. هنرمند عزیز متعهد (متعهد به چه؟)، عزیز من، ناز سیبیلت را بروم، برو سر به سر هم قد خودت و مهمتر از آن، هم صنف خودت بگذار. یعنی تو نمیدانی که نسبت عالم تو و عالم فلسفه، مثل نسبت میان حس و عقل است. خوب دست بردار عزیز. البته، زیاد تقصیر تو هم نیست. در مملکتی که دکترش بساز بفروش بشود و رمال و جن گیر و دعانویسش، طبابت کند؛ لابد فیلمسازش، باید هم در کار فیلسوفش دخالت کند و هم قاضی شرعش و مثل آب خوردن یک نفر را به دم آنتی مسیحایی خویش، «کافر» بنامد. ای خاک بر سر من. تو هنرمندی. تو باید آدم را آدمتر کنی، نه اینکه آدمتر را ناآدم کنی. بزرگوار، کاش لااقل میدانستی که آن فیلسوف نابکار که حتی نامش را هم نیاوردهای (آدم یاد فیلم شهر موشها میافتد که از ترسشان، نام گربه را نمیآوردند و اسمشو نیار، صدایش میکردند) و با ادبیاتی سبک و بدسابقه (خدا وکیلی، واژههای «آن به اصطلاح روشنفکر» و «به اصلاح مولوی شناس» شما را یاد چه جور ادبیاتی میاندازد؟ ...من نمیدانم این واژهی شگفتانگیز و کارگشای «به اصطلاح» از کی وارد ادبیات این مرز و بوم شد. شما میدانید؟) او را خطاب کردهای تا مثلاً زبانت را به نامش نیالوده باشی، اصلاً به معنایی که تو در سرت داری، به کفر اعتقاد ندارد. ای عجب. ای دریغ. کاش حداقل این دوتا کلمه را نمیگفتی و مثل آن کسی که ادعایش را داری –یعنی یک مسلمان شجاع، با غیرت و متعهد- اسم طرف را راست و حسینی میگفتی تا کسی خیال نکند آن بابایی که نثرش شهرهی آفاق است؛ این متن را دستت داده که از رویش بخوانی. از که ترسیدی؟ خیال کردی داغ و درفشی در کار است؟ ترسیدی به جرم تهمت و افترا بگیرند و محاکمهات کنند؟ از آبروی مؤمن ترسیدی؟ نمیدانم، شاید هم ترسیدی همان روشنفکران نامحترم، به ریشات بخندند؟ هرچند که این آخری محتملتر است، اما بماند.
این مملکت هنوز خیلی راه دارد تا یک هنرمند معروف و جایزهبگیر و بزرگ و خوش سابقهاش، بتواند بفهمد که وقتی یک نفر یک حرف تخصصی زده، باید متخصصها با او وارد بحث شوند. چون زبانش را می فهمند و چون پشتوانه علمی لازم برای درک عمیق آنچه او گفته را دارند. باید در همان زمینه و بستر نظری، با او وارد گفتگو شد. باید حرفاش را تنها یک ادعای علمی به شمار آورد و قابل بحث و نقد و گفتگو. باید بزرگ منشانه، علمی و جوانمردانه با او برخورد کرد. باید، خوددار بود و اگر حرف، به مذاقات خوش نیامد، کف به دهان نیاورد و یقهدرانی نکرد. باید حرمت کلام را و حرمت گوش آنهایی که حرف تو را حجت می پندارند را نگاه داشت. و هزار و یک باید دیگر... حالا با وجود همهی این بایدها و تجربهی ما در زمانی که باید برای جا افتادن یکایک آنها صرف شود؛ حساب کنید که چقدر مانده تا آن هنرمند، خود حرف را بفهمد...