:: بعد از اين، رانندگي خطرناك، ممكن است تازيانه در پي داشته باشد. چنانچه اين مجازات، عملي شود؛ قطعاً اثر چشمگيري بر كاهش جرايم رانندگي خواهد داشت. همچنانكه اگر، مجازات عبور از چراغ قرمز، اعدام باشد؛ بعيد است كسي، خطر كند و آگاهانه، چراغ قرمز را پشت سر بگذارد.
و اما، يادم هست كه چند سال پيش، با دوستي، بر سر مجازات اعدام بحثي داشتم. نظر من اين بود كه انسان، حق گرفتن جان كس ديگري را ندارد. حتي يك جنايتكار. انسان متمدن، بايد به مكانيزمهاي هوشمندانهتري براي مهار جنايت متوسل شود. دوست من كه عقيدهاي خلاف اين موضوع داشت، در اصرار خود به سودمندي مجازات اعدام، به اثر آن در كاهش جنايت اشاره ميكرد و من در پاسخ او، همين مثال فوقالذكر اجراي اين مجازات، در مورد عبور كنندگان از چراغ قرمز را زدم. آن روز، با تمام بدبيني و نااميديام، هرگز احتمال نميدادم كه روزي، وقوع آن را تا اين اندازه نزديك و محتمل ببينم. اگر اين قانون –يعني تازيانه براي رانندگان خاطي- واقعيت داشته باشد و به آن عمل شود؛ به زودي، گام بعدي برداشته ميشود. مثلاً مرگ در تصادفات، براي مقصر سانحه، قتل عمد محسوب شده و پاي قصاص به ميان ميآيد. توجيهات كافي نيز وجود دارد: علم فرد به اينكه خلاف او، ميتواند منجر به مرگ كساني شود، متضمن ارادهي عامدانهي او در تخلف منجر به مرگ است. همين. بعد هم اعدام. مرحلهي بعد، سبقت غير مجاز و ورود ممنوع است. بعد از آن، نوبت چراغ قرمز، گردش به چپ و سرعت غير مجاز فرا ميرسد و شك نكنيد كه روزي، پارك دوبل و توقف در محل ممنوع را نيز شامل ميشود. و سرانجام، به همهي شئون زندگي تسري پيدا ميكند. شما فرض كنيد، به عنوان جريمهي ديركرد پرداخت ماليات و يا حتي اقساط، مردم به شلاق بسته شوند. عالي است. هيچ پرداختي دير نميشود، هيچكس روي خط ممتد دور نميزند، كسي پارك دوبل نميكند و مملكت، گلستان ميشود. خوب نيست؟
حقيقت اما، اين است كه اين قانون و موارد مشابه آن، به تمامي ناشي از اوج نابخردي و كوتهبيني واضع آن است. اين فرد، هنوز نميداند كه «انسان» چه جور چيزي است و فرق آن با گاو كدام است. اين فرد، در سطح بسيار نازلي از فهم و شعور اجتماعي قرار دارد، چرا كه نميداند رفتار بهنجار، محصول جامعهي سالم، فرهيخته و خودسازمانده است نه نتيجهي ترس از مجازات. اين انسان، آنقدر از قافلهي توسعهي ارزشهاي انساني پرت افتاده است كه نميداند امروز، حتي مجرمان را هم نميترسانند چه برسد به جوانان هجده نوزده سالهاي كه فردا، از ترس شلاق نخوردن، رانندگي را به كنار ميگذارند. اين آدم، هنوز نميفهمد، شهروندي كه مدام از همه چيز ميترسد و بايد شش دانگ حواسش جمع ضبط و ربط خودش باشد؛ چيزي در او نميشكفد و بدل به تودهاي از عقدههاي ناگشوده ميشود كه يك روز... و بدتر از همه، اين فرد نميداند كه مشكلات جامعهي امروز، به روشني پيآمد سياستگذاريهاي پيشيني او و رفقاي اوست.
اما اين فرد، اكنون قصد كرده است كه تاوان كوتاهيهاي خودش در ايجاد يك جامعهي توسعهيافته و فرهمند را با تازيانه از گردهي مردم بكشد. او و امثال او، با ندانمكاري و حماقت، فرزندان اين سرزمين را كم نصيب از فرهنگ –آنچنانكه خود بودهاند- بار آوردهاند و حال، با نفي نقش خود در پديد آوردن اين وضع، شلاق به دست گرفتهاند تا فاجعهي ديگري پديد بياورند. به ياد بياوريد، عصري كه در آن، صحبت از رحمت و شفقت و ارزشهاي متعالي بود، اين نتيجه را به بار آورد. امان از روزگاراني كه پس از اين خواهد آمد و امروزش، تازيانه است...
بدرستي گفتيد که هيچ انساني حق ندارد زندگي انسان ديگر را بگيرد.
به نظر من اگر کسي حق زندگي را از انساني بگيرد؛ سزاوار است اين حق از او هم گرفته شود.